.قشرهاي مختلف
دهقانان (جمعيت روستايي ايران) مشتملند بر زارعان صاحب نسق (رعيتهاي سابق) خوشنشينان (روستاييان بينسق) و بخشي از خردهمالكان سابق.
زارعان گروه اصلي اجتماعي ايران در روستاها هستند كه به كار كشاورزي اشتغال دارند، و بزرگترين گروه اجتماعي در نظام ارباب و رعيت سابق محسوب ميشدند كه صاحب نسق بودند (نسقبندي عبارت است از اجراي نسق، يعني اجراي قواعد و نظام عرفي و حقوقي در امور زراعت، و به عبارت ديگر، نحوه توزيع آب و خاك در بين زارعان) و حق گاوبندي داشتند، و با در نظر گرفتن عوامل پنجگانه در كار زراعت، در سهمبردن از محصول شركت ميكردند ...
زارعان صاحب نسق، اين حق را با پيداكردن حق ريشه، يعني با كاركردن حداقل بيش از يك سال، در زمين مزروعي، پيدا ميكردند. نسق، به ارث، به فرزندان زارعان منتقل ميشد ...
گاوبندي، حقي بود كه زارعان و خردهمالكان سابق پس از كار بيش از يك سال در واحدهاي كار زراعي، مانند بندها، صحراها و غيره ... پيدا ميكردند. گاوبندي ارتباط نزديكي با صاحب نسق بودن داشت؛ به عبارت ديگر، كساني كه صاحب نسق بودند گاوبند محسوب ميشدند. «3»
خوشنشينها
«خوشنشينها، يا روستاييان بينسق، يكي از بزرگترين گروههاي اجتماعي روستايي ايران پس از رعيتهاي سابقند. اين گروه با اينكه صاحب نسق نيستند و حق گاوبندي ندارند، در امور اجتماعي و اقتصادي روستاها سهم مهمي
______________________________
(1). همان، ص 10.
(2). همان، ص 16- 15.
(3). همان، ص 29- 127 (به اختصار).
ص: 198
دارند و جمعيت آنها به يكميليون خانوار تخمينزده ميشود و مشتمل بر دو گروهند:
1. سوداگران روستا: به اين گروه كه از لحاظ مالي و اقتصادي، قويترين گروههاي اجتماعي روستاها بهشمارند، كارشان دادوستد، مغازهداري، سلفخري و رباخواري است (ربا خواران در بعضي از نواحي روستايي وامهايي با بهرهاي حدود 40% به زارعان ميدهند).
2. كارگران روستا: اين گروه مشتملند بر همه كارگران روزمزد، اعم از كساني كه در مزرعه كار ميكنند (كار كشاورزي) يا در ده به دشتباني و كارگري (عملگي) اشتغال دارند. اين گروه از فقيرترين و ضعيفترين گروههاي اجتماعي جمعيت روستانشين ميباشند.
كارگراني كه در ده به كار قاليبافي اشتغال دارند، از ديرباز در ايران ديده ميشدند.
ورود صنايع جديد به روستا، جمعيت اين گروه را افزايش داده است.
بر دو گروه زارع و خوشنشين، گروههاي مستقل و وابسته زير را بايد افزود:
1) تراكتوررانان و افراد وابسته به آنها. 2) اداريها، يعني كارمندان دولت، سپاهيان دانش، بهداشت، معلمان و ساير مأموران دولت. 3) كدخدايان، مباشران، مستأجران و بيكاران.» «1»
خردهمالكان
«پيش از اصلاحات ارضي، گروهي از مالكان كه از يك هكتار زمين تا صد هكتار زمينهاي زراعي در روستاها صاحب بودهاند، و در مواردي برزگر و رعيت هم داشتهاند، خردهمالك محسوب ميشدند. خردهمالكان يكي از گروههاي مقتدر دهقانان را تشكيل ميدادند ...» «2»
قشرهاي اجتماعي در دهات
«در اجتماع روستايي ايران بر روي هم شش گروه شغلي زندگي ميكنند ... گروه اول، افرادي هستند كه به دست خود و شخصا كار ميكنند، و به اموري چون غلهكاري، صيفيكاري، و باغداري مي- پردازند، ولي درآمدشان جنبه مزد ندارد و براساس مزارعه يا اجاره مبتني است، و در شمار خردهمالكان نيز نيستند. اين گروه را در نقاط مختلف ايران به عناوين متفاوت چون رعيت، زارع، و برزگر ميخوانند ...
گروه دوم، كساني هستند كه وسايل و لوازم كشت و زرع را در اختيار گروههاي نخستين ميگذارند؛ مانند گاودار و موجر تراكتور و مساعدهدهنده بذر، و مانند ايشان.
گروه سوم، كساني هستند كه از مالك، زارع، يا ساكنان ديگر مزد ميگيرند و خدماتي زراعتي براي آنها انجام ميدهند؛ مانند مقني، درودگر روزمزد، دشتبان، چوپان، ميراب، عمله ده، و احيانا كارگر كشاورز.
گروه چهارم، كساني هستند كه احتياجات غير زراعتي كشاورزان را تأمين ميكنند؛ مانند پيلهور يا فروشنده دورهگرد، كاسب مقيم، تاجر، آهنگر، حمامي، سلماني، قهوهچي، ملاي ده، معلم ...
گروه پنجم، مشتمل است بر صاحبان شغلهاي ممتاز روستايي؛ چون مالك، مستأجر، حق-
______________________________
(1). همان، ص 31- 130 (به اختصار).
(2). همان، ص 136.
ص: 199
العمل كار و سلفخر ...
علاوه براينها، بايد از گروه ششم يعني مأمورين دولتي؛ ژاندارمها، تحصيلدار ماليات، كدخدا نيز نام برد. علاوه برآنچه گفتيم در بعضي دهات، عدهاي از طريق خوشهچيني، گدايي، درويشي و روضهخواني امرار معاش ميكنند.» «1»
اساس توليد كشاورزي از ديرباز بر زراعت، دامداري و باغداري استوار بوده؛ و قاليبافي و پارچهبافي و بعضي صنايع كوچك، كمابيش، در دهات رواج داشته است. در جامعه كشاورزي، مالك در رأس زورمندان قرار داشت. كدخدا از لحاظي نماينده دولت، و از جهتي پس از مباشر، حافظ منافع مالك بود. و ژاندارمها، تا قبل از اصلاحات ارضي، يكي از بزرگترين انگلها و مزاحمين جوامع روستايي بودند. پس از اصلاحات ارضي، وظيفه دولت در روستاها فزوني گرفته، و سپاهيان دانش و بهداشت و سازمانهاي مختلف دولتي، براي عمران روستاها، قدمهايي برميدارند «... بيقيدي و تنبلي و عدم تحرك روستاييان ما ريشه تاريخي و اجتماعي دارد، و به نظام بزرگ مالكي گذشته مربوط است. شبههاي نيست كه در زندگي و نظام ارباب و رعيت سابق، كه ريشههاي بسيار قديمي داشت، بيقيدي و تنبلي نوعي مبارزه منفي به شمار ميآمد. مردمي كه قرنها كار ميكردند و از نتايج كار خود بهره نميبردند، نميتوانستند نسبت به كار و زندگي بيقيد و تنبل نشوند ... هنگام برخورد با روستاييان با هنجارهاي خاصي روبرو ميشويم. ادب فراوان ظاهري و سلامهاي پيدرپي آنان، آثاري است از وحشت و از تنبيه ارباب؛ و از گرسنگي و دربدري آنان حكايت ميكند. استعمال لغاتي چون «صاحب اختيار» نيز يادگار دوران روستابندگي است كه مالكان در آن حقيقتا «صاحب اختيار» جان و مال روستاييان بودند.
... درباره اميد بيجا و خرافات در روستاها، بايد گفت هزاران سال است كه بخش مهمي از اقتصاد كشاورزي ما برپايههاي تصادف غير منطقي «اگر باران بيايد» نهاده شده است.
چند سال بيباراني يا يك سال پرباراني كافي است كه سرنوشت زندگي اجتماعي را در فلات ايران دگرگون كند. بيشبهه، توليد كشاورزي در جامعه ما كه پايههاي آن بر «شايد»، «اگر»، «تصادف» يا آمدن يك باران بموقع نهاده شده، سبب پيداشدن نحوه تفكر خاص و روحيه مخصوص در جامعه روستايي گرديده است. اگر آيش، وضع نسقبندي، قطعهقطعه كردن زمين زير كشت و بنهها و صحراها هم در نظر گرفته شود، بهتر ميتوان به روحيه و طرز تفكر و رفتارهاي فردي و اجتماعي روستاييان آگاه شد.
بيترديد، مناسبات توليدي و رژيم «ارباب و رعيت» توأم با وضع اقليمي، در پيدا شدن روحيه عدم تحرك و انجماد روحي و قناعت و ناايمني و ترس از فردا و بيم از خشكسالي و وحشت از قحطي و گرسنگي در جامعه روستايي مؤثر بوده است ...» «2»
آقاي ترولر «3»، كه در سال 1958 از ايران ديدن كرده است، در وصف كشاورزان ايران، چنين مينويسد: «از شهر كه خارج شديد، گاه دهها فرسنگ راه طي ميكنيد بيآنكه اثري از
______________________________
(1). مقدمهيي بر جامعهشناسي ايران، پيشين، ص 74- 272 (به اختصار).
(2). همان، ص 22- 121 (به اختصار).
(3).Troeller
ص: 200
حيات به چشم شما بخورد. گاهي كارگري را ميبينيد كه بيل به دست، در كناره جاده ايستاده و هرچند دقيقه يكبار خاك هوا ميكند. وي مأمور تسطيح جاده است. وجود قهوهخانه معمولا نشانه دهكدههايي است كه بايد در كوهها و دشتهاي نزديك قرار داشته باشد. مردم اين ديهها نان و پنير و تخممرغ و ديگر محصولات زائد بر مصرف خود را به قهوهخانه مزبور ميفروشند يا از اين «ايستگاه» بواسطه ماشينهاي باري به شهر ميفرستند ... احشام بندرت چيزي براي خوردن مييابند، چون دشتهاي اطراف در بيشتر مدت سال خشك و بيآب و علف است. در طول روز، گروهي از زنها مشغول شستن لباسها و كاسه و كوزه خود در جوي كنار ده ميباشند.
فصل درو كه رسيد، زنها هم به صحرا ميروند و روزها دهكده تقريبا خالي است. خانه- هاي دهاتي از شدت فقر و بيچارگي، وصفناپذير است؛ ساختمان خانه، تودهاي از گل بيش نيست كه به وضعي بدوي روي هم انباشته شده ... يك گوشه آن چند لحاف و تشك باز روي هم انباشته، يكي دو ظرف حلبي، دوسه بشقاب و فنجان و نعلبكي و يك قوري لبپريده، و احيانا يك گليم كف اتاق؛- اينها تمام اثاث يك خانواده را تشكيل ميدهد. غذا در حياط پخته مي- شود و مواد سوخت، نفت و زغال نيست بلكه غالبا تاپاله است كه در آفتاب خشك كردهاند.
از مبل و صندلي البته جز در خانه آنهايي كه سروسامان مختصري دارند خبري نيست. در اتاقهاي دسته اخير يك صندوق بزرگ چوبي، در طرف بالا ديده ميشود، كه خانم لباسها و دارايي خود را بقچهپيچ در آن نگاهداري ميكند. اتاقها كمتر در و پنجره دارد، و نور از دهنه آن وارد ميشود. در اين خانه، از افزار لازم زندگي؛ مانند اره و شيشه و ميخ و پيچ و آچار و امثال آن براي كارهاي عادي و ضروري روزمره خبري نيست ... اينها همان مردمي هستند كه زيباترين قاليها را ميبافند و نفيسترين پشم را ميريسند و خودشان جز پيراهن پارهاي پنبهاي چيزي بر تن ندارند ... كار زنهاي ده، اگر سر مزرعه نباشند و قالي نبافند، هر روز نانپختن است. معلوم نيست چرا يك نفر براي چند روز خود، يا براي چند همسايه نميپزد كه هم در كار و هم در وقت صرفهجويي شود. تنها هنر زنان، كه براي خانواده منبع عايدي است، بافتن قالي ميباشد و بجز اين، كاري ديگر در زندگي از دست آنها برنميآيد. مردها از محصول كشت خود، خوراك عائله را تأمين ميكنند و اگر مازادي داشتند آن را با قند و چاي و پارچه و ساير مايحتاج حتمي چنين زندگي سادهاي مبادله مينمايند ... طرف عصر، مردها سر كوچه جمع ميشوند و چپق ميكشند.» «1»
از ميان آباديهاي ايران، نخست بايد از دهكها سخن گفت. «دهك آباديي است كه كمتر از 500 نفر جمعيت داشته باشد. تعداد آنان اكنون به 137، 59 (حدود 88 درصد آباديهاي ايران) ميرسد، و مجموعا 050، 668، 7 نفر (حدود سي درصد كل جمعيت ايران) در دهكها زندگي ميكنند.
دهها مشتمل بر آباديهايي هستند كه از 501 تا پنجهزار نفر جمعيت دارند. تعداد آنها به 625، 7 ده (يعني حدود 11 درصد مجموع آباديهاي ايران) ميرسد، و مجموعا
______________________________
(1). ترولر،Teroller : ايران بينقاب»، ترجمه حشمت مؤيد، راهنماي كتاب، ارديبهشت 1339، ص 96.
ص: 201
760، 780، 7 نفر (يعني حدود 31% كل جمعيت ايران) در آن زندگي ميكنند.
شهركها مشتمل بر آباديهايي هستند كه فعاليت خاص اقتصادي دارند. جمعيت شهركها بين پنجهزار تا چهاردههزار نفر است، و از 294 شهر ايران، 44 تا (حدود 17 درصد) در حالت شهرك قرار دارند.
شهرها عبارت از آباديهايي هستند كه بيش از 14 هزار نفر جمعيت دارند، و داراي فعاليت معين اقتصادي هستند.
205 آبادي ايران شهر خوانده ميشوند؛ يعني 83 درصد آباديهاي ايران بيش از 14 هزار نفر جمعيت دارند. در ايران بعد از اسلام، ظاهرا يكي از مميزات شهر وجود منبر و مسجد جامع در آن بود. گواينكه بعضي شهرها و دهها داراي منبر بودند، ولي مسجد جامع نداشتند؛ و گاه شهرهايي بودند كه منبر هم نداشتند ... بنابر نوشته «متز» در كتاب الحضارة- الاسلاميه علامت شهر بودن منبر بود. مخصوصا حنفيّه سختگيري ميكردند نماز جمعه نخوانند مگر در مصري كه جامع دارد، زيرا در آنجا اقامه حدّ ميشود، و در نزد امير بخارا رأي اصحاب ابو حنيفه مجرا بود. بنابراين، در شهرهاي ماوراء النهر، دهكدههاي بزرگي ديده ميشد كه از رسوم و اسباب شهري تنها يك «جامع» كم داشت. و چقدر اهل «بيكند» سعي كردند تا آنجا منبر گذاشتند. اما فلسطين باوجود مساحت كم 50 منبر داشت.» «1»
مختصات كشاورزان و كشاورزي در كشورهاي كمرشد
پس از پايان جنگ جهاني دوم، بموجب آمار و ارقام معلوم شد كه «در جهان گروه كوچكي از كشورها كه ثروتمند و غني هستند در ميان توده وسيعي از كشورهاي فقير محاصره شدهاند ... سه چهارم از افراد بشر از گرسنگي رنج ميبرند، از آموزش و بهداشت بيبهرهاند و اكثر با بيكاري هم دست به گريبان هستند. بدون ترديد، گرسنگي و آدمي به يك اندازه عمر دارند.» «2» پس از انقلاب كبير فرانسه (1789) ملل جهان كمابيش به حقوق سياسي و ارزش «انساني» خود پيبردند، و پس از انقلاب كبير اكتبر (1917) مردم گيتي دريافتند كه براي رهايي از قيد استثمار داخلي و خارجي بايد متحد و متشكل شوند و از راه مبارزه، به حقوق طبيعي خود دست يابند. پس از جنگ جهاني دوم، جبهه دموكراسي در سراسر جهان رو به پيشرفت و توسعه نهاد، مردم، اندكاندك به حقوق سياسي و اقتصادي خود آشنا شدند، و از راه تشكيل احزاب و اجتماعات و اتحاديههاي كارگري و كشاورزي در راه تأمين حقوق خود قدمهايي برداشتند.
انتشارات سازمان ملل متحد، مركزي كه نمايندگان كشورهاي كمرشد در آن اكثريت دارند، در بيدار كردن و هشياري جهانيان سهم بسزايي داشت و توانست آشكار كند كه در جهان ما گروه كوچكي از كشورها، بسيار غني و ثروتمند هستند و گروه عظيمي ناتوان و فقير. به سال 1951 دبيرخانه سازمان ملل درباره درآمد سرانه و سالانه اكثر ملل آمارهايي انتشار داد. از مراجعه به اين آمار معلوم ميشود
______________________________
(1). خسرو خسروي، جامعهشناسي روستاي ايران، ص 41 به بعد (به اختصار).
(2). جهان سوم و پديده كمرشدي، پيشين، ص 8 به بعد (به اختصار).
ص: 202
به سال 1954، اروپا (بضميمه اتحاد شوروي) و امريكاي شمالي كه برروي هم 32% جمعيت جهان را دربر ميگيرد، 83% درآمد جهاني را در اختيار دارند. از سوي ديگر، كشورهاي امريكاي لاتين 7% از كل جمعيت جهاني را در خاك خود جاي دادهاند در حاليكه درآمدشان بيش از 5/ 4% درآمد كل نيست. افريقا با جمعيتي تقريبا برابر امريكاي لاتين تنها با 2% از درآمد جهان بايد زندگي خود را تأمين كند. قاره آسيا، كه بيش از نيمي از مردم جهان را دربر دارد (54%) تنها به 5/ 11% درآمد جهاني اكتفا ميكند.
يك سوم از افراد بشر در كشورهايي زندگي ميكنند كه درآمد ملي سرانه و سالانه آنها از 50 دلار كمتر است؛ و بيش از نيمي از جهانيان، سكنه كشور- هايي هستند كه درآمد سرانهاي كمتر از 100 دلار دارند. به سال 1954، درآمد ملي سرانه و سالانه مجموع كشورهاي كمرشد 65 دلار بود در حاليكه اين رقم در گروه كشورهاي پيشرفته به 586 دلار ميرسد (در امريكا درآمد سرانه و سالانه بالغ بر 1870 دلار است).
بعلاوه، با اينكه هماكنون اين فاصله فاحش است، باز هم بسرعت افزايش مييابد. «1»
«در عصر ما، در كشورهاي عقبمانده و كمرشد مردم نسبت به فقر و بينوايي خود آگاهي يافتهاند، و وضع زندگي خود را با ملل كشورهاي غني مقايسه ميكنند و در صدد تأمين زندگي بهتر هستند. همه ميدانيم گرسنگي، بيماري، و جهل از قرنها پيش وجود داشته است، ولي پيشينيان اين محروميتها را به قضا و قدر حمل ميكردند، اما امروز به آنها چون واقعيتهاي زشت و نادرست و غيرقابل قبول مينگرند. زندگي مرفه، كه در روزگار قديم خاص اقليت ناچيزي بود، امروز در سراسر جهان، براي زندگي عادي و طبيعي همگان لازم شناخته شده است. براي تشخيص كشورهاي كمرشد از كشورهاي پيشرفته، كافي است ميزان درآمد ملي سرانه و سالانه، تعداد كالريهاي مصرفي در تغذيه متوسط و درصد بيسوادان و غيره را مورد مطالعه قرار داد.» «2»
در كشورهاي كمرشد، نامساعد بودن وضع اقليمي و دراز بودن دوران خشكي و بيباراني، وقوع سيلها و طغيانها، نيامدن باران و يا نزول بيموقع تگرگ و باران، حمله سن و ملخ و ديگر آفات نباتي، تنبلي و تنآساني مردم- كه بيشتر معلول عدم تغذيه صحيح است- سبب پايين آمدن ميزان توليد ميشود.
در بسياري از ممالك عقبمانده، از نيروي انساني، چنانكه بايد، بهرهبرداري نمي- شود؛ يعني در مدت سال، كشاورزان فقط چند ماه كار ميكنند. «اگر بگوييم كه در جهان سوم، سالانه 100 روز از نيروي كار 200 ميليون انسان بيمصرف ميماند و يا 20 ميليارد روز كار به هدر ميرود، تازه اين ارقام از حقيقت خيلي كمتر است.» «3»
______________________________
(1). همان، ص 9 به بعد.
(2). همان، ص 14 به بعد (با تصرف).
(3). همان، ص 38 به بعد.
ص: 203
«بيكاري به هرحال كه باشد، خواه آشكارا ديده شود، خواه زير نقاب فعاليتهايي كه نتايج و بهرهوري آنها تقريبا هيچ است، پنهان بماند، به هرحال، يكي از ويژگيهاي اساسي كم- رشدي است. در كشورهاي كمرشد، نهتنها بخش مهمي از ظرفيت و توان كشاورزي، صنعتي، و انساني مورد استفاده قرار نميگيرد بلكه منابع و وسايل توليد قابل ملاحظهاي در آنجا به هدر ميرود و تلف ميشود ... في المثل، در كشوري كه آب يك ثروت بهشمار ميآيد، آن را به هدر ميدهند. سدهايي ساخته شده است اما محيطي كه بايد آبياري شود يا همچنان باير است يا زير كشت گسترده قرار دارد. كشورهاي كمرشد از كمبود صنعت و از كمبود سرمايه رنج ميبرند، اما بسياري از كارخانهها هم كه ساخته شده است بعلت فقدان بازار فروش بسته شدهاند. خواه بوسيله دولتها و خواه بوسيله مردم ثروتمند، مبالغ گزافي در اين كشورها در راه هزينههاي تجملي به هدر ميرود و پول مردم فقيري كه با زحمت زياد اين پولها را بهوجود آوردهاند، در قمارها و يا در خريد اشياء بكلي زائد از دست ميرود. ماشينها بر اثر اهمال و غفلت خراب ميشود و بدون اينكه در صدد تعميرشان برآيند از آنها صرفنظر ميشود ... در كشورهايي كه مردم آن گرسنه هستند، بعلت نبودن خريدار، ذخاير خواربار از بين ميرود؛ يعني كشاورز وقتي كه محصول خود را فروخت و ديون خود را به رباخوار مالك و مأمور ماليات داد، ديگر پولي براي خريد آذوقه ندارد. به اين ترتيب، كشاورزاني كه مرحله اقتصاد طبيعي «خودمصرفي» «1» را پشتسر گذاشتهاند در مرحله اقتصاد مبادلهاي، قوه خريد كافي ندارند؛ و اين نهتنها كشاورز را از پا در ميآورد بلكه محصول هم به فروش نميرسد ... يكي از ويژگيهاي كمرشدي اين است كه نسبت سنگيني از جمعيت فعال به كار كشاورزي اشتغال دارد؛ از جمله در اروپاي جنوبي 50%، در امريكاي لاتين 60%، در افريقا و آسيا 70% مردم كشاورزي ميكنند ... ضعيف بودن توليدات كشاورزي در كشورهاي كمرشد علل متعددي دارد؛ از جمله نارسايي وسايل فني، ناچيزبودن تعداد حيوانات باركش، نداشتن سرمايه كافي براي استفاده از نوآوريهاي كشاورزي، نادر بودن مواد تقويتكننده خاك- اگر نخواهيم بگوييم فقدان كامل آنها. علاوه براينها، ضعف و ناتواني جسماني كشاورزان گرسنه و بيماري كه روي اين زمينها كار ميكنند از عوامل اساسي ضعف توليدات كشاورزي است. به اين ترتيب، محصول محصول يا بازدهي كار كشاورزان سخت ناچيز است. في المثل، در خاور دور، از هر هكتار زمين 16 كنتال برنج به دست ميآورند، و در هند 8/ 11 كنتال؛ در حاليكه در امريكا از همين مساحت زمين 36 و در اروپا 45 كنتال برداشت ميكنند. در امريكا يك كشاورز به كمك صنعت، در پرتو كار سالانه خود، 25 نفر را غذا ميدهد ولي در كشورهاي كمرشد دهقانان بزحمت براي تعداد انگشتشماري، خوراك بيرمقي توليد ميكنند ... با اينكه كشاورزي، اكثريت جمعيت فعال را به كار ميگيرد، سهم آن در درآمد ملي اكثر كشورهاي كمرشد خيلي ضعيف و ناچيز است. 61% از جمعيت فعال برزيل به سال 1950، در رشته كشاورزي كار ميكرد اما در آن زمان، تنها 35% درآمد ملي از راه كشاورزي تأمين ميشد.» «2»
______________________________
(1).Auto Consommation
(2). جهان سوم و پديده كمرشدي، پيشين، ص 42 به بعد (به اختصار).
ص: 204
مجموعا، وضع كشاورزان در جهان سوم رضايتبخش نيست؛ زيرا مخارج آنها با درآمدشان هماهنگي ندارد. آنها علاوه بر پرداخت عوارض و ماليات، بايد قرضهايي را كه به دولت و اشخاص دارند بپردازند، يعني اصل و فرع پول را به دولت يا به رباخواران تسليم نمايند، زندگي خانواده خود را از جهات مختلف تأمين كنند، هزينه عروسي فرزندان، و برگزاري جشنها را بپردازند. البته اگر خشكسالي و آفات نباتي روي آورد، مشكلي بر مشكلات آنها افزوده خواهد شد.
طبقات جامعه در عصر حاضر
در عصر حاضر نيز، به كمك آمار و ارقام به اين واقعيت ميرسيم كه دنيا بنحو وحشتباري به دو منطقه فقير و غني قسمت شده است. «در دنيايي كه ما زندگي ميكنيم ... در حاليكه ميلياردها هكتار زمين قابل كشت براي تغذيه انسانها، دستنخورده وجود دارد و ميلياردها تن مواد معدني قابل استفاده در دل اراضي ربع مسكون نهفته است، و بشريت امروز براي رهايي از گرسنگي و فقر و بيسوادي از همه عوامل انساني و طبيعي برخوردار است، دنيا به بدترين و غيراخلاقيترين تقسيمبنديهاي ژئوپولتيك تقسيم شده است.
700 ميليون انسان در كشورهاي ثروتمند، 85 درصد توليد جهاني را در اختيار دارند، و 2300 ميليون انسان، يعني دو سوم سكنه زمين، در كشورهاي فقير، فقط از 15 درصد توليد جهاني استفاده ميكنند.
انسان امروز نهتنها اختلاف سطح زندگي و درآمد و رفاه را در داخل مرزهاي ملي خود احساس ميكند بلكه ميبيند كه در سطح جهاني نيز عدم تساوي با شدت تمام وجود دارد، و ميبيند كه بين اختلاف سطح زندگي در مرزهاي داخلي و مرزهاي جهاني، رابطه نزديكي وجود دارد ... نگاهي به وضع اقتصادي و اجتماعي هند امروز، نشان ميدهد كه اصطلاح «در حال رشد» براي كشوري نظير هند و ساير ممالك آسيايي و افريقايي و امريكاي لاتين، چه عنوان پوچي است. به عبارت ديگر، تا بناي اقتصاد جهاني به اين وضع است كشورهاي عقبمانده نخواهند توانست به نسبت پيشرفتهاي كشورهاي صنعتي، و آهنگ سرعت اين پيشرفتها، خود را از حال عقبماندگي به مرحله در حال رشد برسانند. ارقام رسمي هند حاكي است كه در اين كشور، ده ميليون بيكار وجود دارد. اگر كارگري در هند بيكار نباشد و در مزارع كار كند، مزد او در ماه، مبلغي در حدود سيصد تومان در سال است در حاليكه درآمد سرانه در امريكا در سال، 4188 دولار است يعني مبلغي متجاوز از 33 هزار تومان ...» «1»
پرزيدنت جانسون در جايي ميگويد، ما آرزوي داشتن چيزي كه متعلق به ديگران است نداريم. وي در جاي ديگر، يعني در كمپ امريكايي استانلي واقع در كره، خطاب به افسران و سربازان ميگويد: «فراموش نكنيد كه ما در برابر سه ميليارد نفر سكنه روي زمين، فقط 200 ميليون نفريم- آنها همان چيزهايي را ميخواهند كه ما داريم، اما ما آن چيزها را به آنها نميدهيم.» «2»
______________________________
(1). علي اصغر حاج سيد جوادي، ارزيابي ارزشها، ص 76- 173 (به اختصار).
(2). همان، ص 44.
ص: 205
كار كشاورزان
رابينو مينويسد: «گيلك براي كار زياد به اندازه كافي توانايي ندارد، و اگر هجوم مردم طالقان، قزوين و مخصوصا خلخال، كه سالي هزار و پانصد تا دو هزار نفر براي جستجوي كار به گيلان ميآيند نبود، مسأله شخم كردن و آماده ساختن مزارع براي كاشت و حاصلبرداري مشكل بزرگي به وجود ميآورد.» «1» در مورد اخلاق مردم رابينو مينويسد: «در دورههاي فرمانروايان فاسد، گيلكها مانند اكثر دهقانهاي ايران مردمي دروغگو، حقهباز، نالايق و پست بودند؛ براي فرار از شكنجههاي دايمي به نادرستي و نيرنگ متوسل ميشدند.» «2»
رابينو در مورد غذاي مردم اين حدود مينويسد:
«در نظر مردم گيلان و مازندران، نان غذاي ناسالمي محسوب ميشود. غذاي اصلي آنها عبارت است از چلو (برنج پخته با آب) و تكهاي ماهي شور. مصرف نان، محدود به- مردمي است كه از خارج ميآيند ... گيلكها مقداري هم چيزهاي ديرهضم، مانند ميوه كال و كاملا طبيعي، خربزه، خيار، كدو، و ماهي شور، ماهي دودي و غيره مصرف ميكنند، و شايد اگر در غذا رعايت امور بهداشتي را ميكردند، كمتر از تب رنج ميبردند.» «3»
كشاورزان فارس
حاجي پيرزاده در سفرنامه خود، مكرر از دزديها و سوء استفادههاي كدخدايان خطه فارس شكايت، و كشاورزان فارس را تنبل و تنآسان معرفي ميكند:
«... وضع رعيت و زارعين مملكت فارس اين است كه رعيت ابدا ميل ندارد كه زراعت بكند و تخمي بكارد و چيزي عمل بياورد. صاحب ملك و ارباب خيلي بايد زحمت بكشد و دقت نمايد و مواظبت كند و رعيت را وادار كند كه تخم بكارند و زراعت كنند ... باوجودي كه ... آب در همهجا وافر، و زمينها به اندك شخصي زراعت ميشود و سودها ميتوان برد، رعيتي كه ميتواند صد من تخم بكارد، بيست من ميكارد و وقت خود را به تنبلي ميگذراند ... رعيتها باغ درست نميكنند و درخت ميوه، كمتر مينشانند ... بخصوص درخت انگور كه بيآب و بيزحمت در همهجا ميتوان عمل آورد ... اگر كسي بخواهد صد فرسخ در صد فرسخ در صحرا و كوه فارس درخت انجير و انگور بكارد، بسهولت ممكن است؛ چراكه كوههاي فارس همه يا درخت جنگلي است و زمين و هواي آنجا رطوبتي كه مناسب اشجار است دارد، و درخت را سبز و شاد نگاه ميدارد ...
صدهزار حيف كه محرك و مشوق ندارند. صاحبان ملك بيمكنت، و رعيتهاي آنجا تنبل و بي مروتند ...» «4» حاجي پيرزاده از بيمروتي اربابان و فساد هيأت حاكمه و مظالم مأمورين ديواني كه ريشه اساسي بيعلاقگي كشاورزان به امور كشاورزي است، سخني نميگويد. ولي نويسنده كتاب حاجيبابا تا حدي از خودخواهي زمامداران ايران سخن ميگويد:
عدم توجه به منافع مردم
نويسنده كتاب حاجيباباي اصفهاني با عبارتي طنزآميز مينويسد:
بدان كه مردم ايران مثل زمين كشتزارند، كه بيرشوه حاصل نميدهند.
______________________________
(1). ه. ل. رابينو، ولايات دار المرز ايران، گيلان، ترجمه جعفر خماميزاده، ص 19.
(2). همان، همان صفحه.
(3). همان، همان صفحه (با اندكي تصرف).
(4). محمد علي پيرزاده نائيني، سفرنامه حاجي پيرزاده، به اهتمام حافظ فرمانفرمائيان، ج 1، ص 58- 57 (به اختصار).
ص: 206
قبل از به دستآوردن محصول، بايد مايه گذاشت. فرنگيها ميگويند مقصودشان خير و صلاح مملكتشان است و بس، اما اين سخن در پيش ما اهل ايران حرف مفت است.
ما هر خدمتي كه انجام بدهيم، خواه من باشم و خواه شاه باشد، فردا همينكه مرديم همه فراموش ميكنند و از ميان ميرود. كسي كه جانشين شاه ميشود براي آبادي خود، تمام آباد كردههاي پيشينيان را خراب ميكند و از بين ميبرد.
چون بلاشك، احدي در اين خاك به فكر خير و صلاح ملك و ملت نيست ديگر چه برسد به اينكه در اين راه فداكاري نمايد. از اين بيانات، ذهنم روشن شد و پرده غفلت از پيش چشمم برداشته شد. «1»
دكتر فووريه فرانسوي پزشك ناصر الدين شاه نيز به ستمگري مأمورين شاه و دولت اشاره ميكند و مينويسد:
قيام كشاورزان شهرستانك
امروز (28 ذي الحجه 1307) اهالي شهرستانك با عمله شاه، كه ميخواهند جو مردم را براي دواب خود بگيرند، به نزاع برخاستند.
اين مردم دهاتي واقعا بدبختند چه علاوه برآنكه محصول ساليانه آنها تقريبا بكلي در زير چادرها نابوده شده، يا دواب آرد و جو آنها را خوردهاند، باز آنچه را هم كه در خانه ذخيره كردهاند از آنها ميخواهند؛ و در اين صورت، معلوم نيست كه اين بينوايان چگونه خواهند توانست زنده بمانند. في الواقع، بايد كارد به استخوانشان رسيده باشد كه باوجود صبر و تحمل ذاتي و ترس از قدرت حكومت، قيام كرده و با نوكران دولت دست بگريبان شدهاند.» «2»
سركشي رعايا:
«در جلسه 11 صفر 1325 تلگرامهايي از شهرستانها رسيده كه رعايا سركشي ميكنند. آقاي تقيزاده ميگويد: مقصود از سركشي رعايا گويا اين باشد كه اربابها و ملاكين ميخواهند سر رعايا را ببرند و آنها سرشان را هنگام بريدن عقب ميكشند، و اين عمل به سركشي تعبير ميشود.» «3»
ناگفته نگذاريم كه انقلاب در وضع كشاورزان و كشاورزي، در سراسر جهان بكندي صورت گرفت. پيرروسو مينويسد «در نيمه اول قرن نوزدهم ... ماده اصلي غذايي، مانند گذشته، همان نان بود و بس، قسمت عمده فعاليت مردم، صرف كشت غلات و حبوبات ميشد، ... در سال 1840 در صنعتيترين كشور جهان، يعني انگلستان 90 درصد از مردم، بوسيله زراعت غلات، در داخل مملكت تغذيه ميشدند؛ ولي در تهيه نان ترقيات بسيار حاصل شده بود.
از سال 1840، در فرانسه بر خمير نانوايي مقداري مخمر مخصوص اضافه كردند دستگاههاي خميرگيري مكانيكي همهجا متداول شد ... دهقانان ديگر آن موجودات بدبخت و جاهلي نبودند كه كوركورانه، از روشهاي قديم پيروي كنند. نه فقط بعد از انقلاب فرانسه، شرايط زندگي دهقانان اصلاح شد و تغيير يافت، بلكه گياهشناسان نيز بيشازپيش به كار ايشان
______________________________
(1). ص 377.
(2). سه سال در دربار ايران، ترجمه عباس اقبال، ص 206.
(3). ادوارد براون، انقلاب ايران، ترجمه احمدپژوه، ص 513.
ص: 207
علاقهمند شدند. اهل علم كوشش ميكردند كه كيفيت محصول و بازده كار را اصلاح كنند.
انواع گندم را مورد آزمايش قرار دادند و بهترين نوع آنرا معين كردند. وسايلي برانگيختند كه گندم را بيش از ده سال در انبار حفظ كنند. كيفيت و كميت غذاي چهارپايان مورد مطالعه قرار گرفت. بعضي از دانشمندان چگونگي تغذيه و تنفس گياهان را مورد تحقيق قرار دادند، و به اهميت و نقش كود در پرورش گياهان و درختان پيبردند. فن كشاورزي رو به ترقي نهاد.
اولين مدرسه كشاورزي در سال 1822 در فرانسه تأسيس شد. در انگلستان نيز فن كشاورزي سيرتكاملي خود را طي كرد. كشاورزان بجاي آنكه يك سال درميان كشت كنند «آيش» نوع كشت را تغيير دادند، و اين روش به توسعه گلهداري در سراسر اروپا كمك كرد. در نتيجه افزايش كود حيواني، زراعت بنوبه خود، گسترش يافت. نژاد گاو و گوسفند از جهت كيفيت و كميت گوشت و پشم، مورد مطالعه دقيق قرار گرفت. گاوآهن قديمي جاي خود را به نوعي گاوآهن مضاعف داد، كه خيلي بهتر از سابق، خاك را زيرورو ميكرد. استفاده از كود حيواني و مواد آهكي مورد توجه قرار گرفت. از استخوان حيوانات بعنوان بهترين كود استفاده كردند، و گرد آن را در مزارع و باغها براي تقويت زمين، به كار بردند، و كمكم كشاورزان به اهميت فسفر و پتاسيوم در تقويت زمين پيبردند. فضولات طيور را در كار كشاورزي مورد استفاده قرار دادند، و براي تحصيل اين كالا به رقابت پرداختند.
فكر مكانيكي كردن كشاورزي، سبب گرديد كه بتدريج ماشينهايي اختراع كنند كه به ياري آن، بتوانند زمين را شخم بزنند، دانه بكارند، علفهاي هرزه را خارج كنند، درو كنند و حبوبات را بكوبند.
بارور كردن زمينها و مزارع بوسيله كودهاي شيميايي و مكانيكي كردن كشاورزي، اقدامات بسيار مفيدي بود، ولي اگر نميتوانستند كه درجه رطوبت مزارع را تحت بازرسي قرار دهند، و در مواردي كه آب زيادي در مزارع وجود داشت، آن را خارج كنند، و هنگامي كه آب كافي وجود ندارد، به آن آب برسانند، همه اين فعاليتها بيمورد بود؛ و بازده كشاورزي افزايش نمييافت. براي حل اين مشكل، فن زهكشي را به كار بردند. اساس روش جديد اين بود كه با ايجاد لولهكشيهاي زيرزميني، كه تقاطع آنها متصل به يكديگر ميباشد، آب را از مزارع خارج كنند. به اين تدبير، خشك كردن مناطق باتلاقي عملي شد. با كمك دستگاههاي جديد، سرزمينهاي خشك شده و مستعد كشاورزي توسعه يافت. پيشقدم اينكار، هلنديها بودند، بعدا ساير كشورها از هلنديها پيروي كردند.
چون باد شديدي كه از جانب اقيانوس ميوزيد تپههاي شني را با سرعت 20 تا 25 متر در هر سال به طرف داخل پيش ميبرد، در سال 1787 براي جلوگيري از پيشرفت تپههاي شني به داخل، شروع به كاشتن درخت كاج دريايي كردند، و با اين تدبير هشتادهزار هكتار زمين را درخت كاج پوشيده شد.
در همين ايام، در سراسر اروپا با حفر چاههاي آرتزين، كوشش ميكردند كه مناطق خشك يا كم آب را از بيآبي نجات دهند.» «1»
______________________________
(1). تاريخ صنايع و اختراعات، ترجمه حسن صفاري، ص 361 به بعد (به اختصار).
ص: 208
به اين ترتيب، از قرن هجدهم به بعد، تلاش و كوشش غربيان در راه استفاده بيشتر از زمين و ديگر منابع طبيعي رو به فزوني نهاد.
كشاورزان گيلان
ه. ل. رابينو در كتاب خود، در مورد كشاورزان گيلان، مينويسد كه آنها «... در كار كردن روي زمينهايي كه به طبقه مرفه يا متوسط تعلق دارد، آزادند، و طبق ميل خود، رفتار ميكنند و به عنوان مزد، سهم خوبي از محصول دريافت ميدارند. ملك يا خريداري است يا موروثي. تنها مالكين در مقابل حكومت، از نظر ماليات مسئوليت دارند ... كارگري كه شاخ و برگ درختان جنگلي را ميزند، محصولش را با صاحب زمين تقسيم ميكند. براي كشت توت، مالك نهال را ميخرد، و چون پس از چند سال، شروع به جمعآوري ابريشم ميشود، دهقاني كه كرم ابريشم پرورش ميدهد، يكسوم محصول را دريافت ميدارد ... براي توتزار سهم مالك يك سوم است ... دهقان، اجارهاي براي كلبه خود نميپردازد. گاوها و گوسفندان آنها در زمينهايي كه زير كشت نباشد، به آزادي چرا ميكنند. آنها ميتوانند درختان جنگلي را در قسمتي از ملك خود، كه زير كشت نرفته است، قطع كنند و به سود خود بفروشند. آنها بيآنكه كسي مزاحمشان شود، زغال درست مي- كنند. دهقانان ميتوانند در اطراف كلبه خود، سبزي بكارند و آنها را به نفع خود بفروشند ...
گاهي مالكين در اثر تحميلات مالياتي، ناگزير ميشوند به كشاورزان فشار وارد آورند، و آنان را مغبون كنند. گاه كشاورزان در زير فشار نرخ سنگين بهره از پا در ميآيند، و يا در اثر وضع بد محصول، ناچار ميشوند تا دهكده را ترك گويند.» «1»
رابينو مينويسد: «كشاورزان سالها، صبحها كدوي آبپز ميخورند، ولي حالا چاي شيرين ميخورند. سماور، چراغ نفتي، فنجان، ليوان، تشك، لحاف، كه سابقا در دهات گيلان ديده نميشد، امروز از اشياء ضروري است ... كشاورزان برخلاف شهريها، جرأت و قوت فوق العاده دارند. در تابستانها باهم كشتيهاي دوستانه برقرار ميكنند و در زمستان، وقتشان به شكار گراز ميگذرد ...» «2»
دهاتيهاي گيلان براي تهيه لباس خود، كه معمولا از عرقچين يا شبكلاه نمدي، پيراهن از پارچه آبي كلفت كه تا ناف آنها ميرسد، و شلوارهاي تنگ تشكيل شده است هزينه ناچيزي متحمل ميشوند. در زمستان، شلوارشان را از پارچهاي به نام شال، كه بيش از كتان ... مقاومت دارد، تهيه ميكنند و نيمتنه كوچكي هم از همان نوع ميپوشند. ساق پاي خود را با نواري به نام «پاتاوه» ميپيچند. كفش آنها صندل يا چاروق يا چموش است كه از پوست دباغي شده ميسازند و با تسمهاي به مچ پاي آنها بسته ميشود.» «3»
ايوانف در تاريخ معاصر ايران، مينويسد: «در آغاز قرن بيستم، ايران بصورت يك كشور كشاورزي باقيمانده بود. از مجموع جمعيت كشور، كه تقريبا 9 يا 10 ميليون نفر بود، بيش از نصف عده آن را روستائيان تشكيل ميدادند، و قريب يك چهارم سكنه ايلات كوچ-
______________________________
(1). ولايات دار المرز ايران، گيلان، پيشين، ص 6- 21 (به تناوب و اختصار).
(2). همان، ص 16 (با تصرف).
(3). همان، ص 18.
ص: 209
نشين بودند، كه بطور عمده در حالت كوچنشيني، به دامداري اشتغال داشتند و عبارت بودند از: كردها، لرها، قشقائيها، بلوچها، تركمنها، عربها و غيره؛ و يك پنجم كل جمعيت، از تني چند از كدخدايان
ساكنان شهرها و منجمله شهرهاي كوچك، كه آنان نيز به امور كشاورزي ميپرداختند، تركيب مييافت. به اين ترتيب، بيش از سه چهارم جمعيت ايران به امر كشاورزي و دامداري مشغول بودند.» «1»
به نظر ايوانف: «در قرن بيستم، در ايران، اقتصاد جنسي و طبيعي و صنايع دستي در روستاها رونق داشت. علاوه بر كشت و زرع و دامداري، بسياري از زارعين و افراد كوچنشين به صنايع خانگي اشتغال داشتند و به نساجي، قاليبافي، و تهيه ابريشم و غيره ميپرداختند.
در شهرها، حرفه و صنعت كه نظام صنفي را حفظ كرده بود، برمبناي كار دستي استوار بود و رونق و توسعه فراوان داشت؛ ولي بعدا در اثر سيل كالاهاي خارجي به ايران، صنايع دستي رو به تعطيل نهاد، و كارگاههاي ايراني ناچار شدند كار خود را تعطيل و آواره شهرها شوند.» «2»
ايوانف مينويسد: «اشكال عمده مالكيت ارضي در ايران عبارت بود از: 1. خالصه يا اراضي دولتي، 2. اراضي متعلق به مالكان جزء، 3. زمينهاي متعلق به فئودالها و خوانين و سران قبايل كوچنشين و زمينهايي كه بصورت تيول توسط شاه بخشيده شده بود، 4. زمينهاي
______________________________
(1 و 2). ترجمه علي اصغر چارلاقي (قبل از انتشار)، ص 4 دستنويس.
ص: 210
موقوفه كه عملا در اختيار روحانيان قرار داشت، 5. زمينهاي ملكي و اربابي، 6. زمينهاي عمومي، 7. زمينهاي خردهمالكي كه به افراد مختلف از جمله روستاييان تعلق داشت.
در اوايل قرن بيستم، بعلت اعطاي اراضي خالصه به صورت تيول، و به فروش رسانيدن قطعاتي از آنها، از مقدار اينگونه اراضي كاسته شد.
املاك اشراف فئودال و خوانين، از جمله، از طريق غصب و تصاحب قطعات متعلق به خردهمالكان و زارعين ورشكسته، توسعه مييافت؛ و نيز افرادي كه ميترسيدند مايملكشان توسط شاه غصب يا مصادره شود، زمينهاي خود را وقف ميكردند. بعلت ضعف بورژوازي، زورمندان ذخاير خود را به مصرف خريد زمين ميرسانيدند. تقسيم محصول بين مالك و زارع، براساس فرمول قديمي «زمين، آب، بذر، دام كاركن، و دستهاي كارگر» صورت ميگرفت.
زارعي كه فاقد زمين و آب بود و اكثرا بذر و دام كاركن نيز نداشت، مجبور بود از 1/ 2 تا 4/ 5 مجموع محصول را به مالك زمين بدهد. بعلاوه زارعين مجبور بودند مرغ، تخممرغ، روغن، و سبزيجات مورد نياز مالك را تأمين كنند و به مأمورين دولت هدايايي بدهند. شيوه كار كشاورزي سخت ابتدايي بود، خيش چوبي، دنده ماله يا شنكش چوبي كه دندانههاي آن سنگين و بندرت آهني بود، و نيز كلوخكوب و بيل، ابزارهاي عمده كشاورزي را تشكيل ميدادند.
كشاورزان فاقد هرگونه حقوق سياسي، اجتماعي، و قضايي بودند. مالكان و حكام محلي از اعمال هرگونه ظلم و ستمي در حق آنان فروگذار نميكردند.
... در سال 1905، اهالي قوچان بعلت خشكسالي، نتوانستند ماليات خود را بدهند.
حاكم قوچان بجاي ماليات، 300 دختر قوچاني را (از قرار هر دختري بجاي 12 من گندم) از اهالي گرفت، و به خوانين تركمن فروخت. ناظم الاسلام مينويسد: بسياري از كشاورزان از گرسنگي ميمردند.» «1» بعد از انقلاب مشروطيت چنانكه انتظار ميرفت وضع كشاورزان بهبود كلّي نيافت. دوام رژيم ارباب و رعيتي و مظالم مأمورين دولت و ژاندارمها مانع اساسي در راه تكامل اجتماعي و اقتصادي كشاورزان بود، ولي چنانكه ميدانيم پس از انقلاب شاه و مردم راه براي پيشرفت كشاورزي و كشاورزان هموار گرديد.
قسمت سوم: تاريخچهاي از رستنيهاي ايران
اشاره
خواجه رشيد الدين فضل اللّه غير از كتب سودمند تاريخي اثري به نام كتاب الاخبار و الآثار از خود به يادگار گذاشت كه اكنون قسمتهايي از آن باقي است. در اين كتاب درباره فصول، گرما و سرما، فلاحت، آبياري، امراض نباتات، معدنيات و غيره مطالب سودمندي نوشته شده و تا حدي وضع اقتصادي كشاورزان آن ايام را روشن ميكند. وي در اين كتاب، تحت عنوان «كتان» مينويسد:
«هرچند كتان قونيه بدنام است و زود پاره ميشود، ليكن آنچه باريك است و به شيوه روسي ميبافتند، بسيار بهتر از روسي ميباشد. چنانكه بشويند بهتر و نرمتر شود، و تخم آن در تبريز و سلطانيه
______________________________
(1). همان، ص 7 به بعد.
ص: 211
كشته و رسته شده و ميبافند و بازديد شد.» در وصف چاي، ميگويند: «... در بعضي ولايات چنين باشد و در كوهها و صحرا و بيشهها از آن ميباشد. درخت آن بقدر درخت مورد ميباشد و برگ آن مانند برگ انار؛ كوچكتر و رنگ برگ آن تمامت سبز، و برگ آن ميچينند و آن را پخته ميكنند و در آفتاب انداخته خشك ميكنند ... و بسيار خورند و متاعي خوب و نفعي بسيار از معاملات آن حاصل شود ...»
در اين كتاب، اطلاعات اقتصادي سودمندي درباره ابريشم و كاغذچين نيز ديده ميشود، و علاوه بر برگ اشجار و نباتات و بقولات، از گلهاي مختلف و تاريخ هر درخت و ميوه و طرز كاشتن و باردادن و پيوندزدن و خواص و فوايد هر گياه و محصول، مطالب گرانبهايي ذكر ميكند. همچنين راجع به دفع آفت نباتات و زراعت نيز تذكراتي داده شده است. خواجه- رشيد الدين فضل اللّه، ضمن مكتوب شماره 33 كه به عنوان خواجه مجد الدين، پسر خود، نوشته ضمن صورت ملتمسات و مطالبات خود از ممالك مختلف، از مقدار معتنابهي ميوههاي رطب و يابس و موادي كه ارزش طبي دارد نام ميبرد؛ نظير:
صندل، عنبر، عود، زباد، مشك، زعفران، عرق قداح (؟) قاروره، كافور و عرق گل كابه (؟) به مقادير مختلف، مطالبه شده است. همچنين تحت عنوان مأكولات و فواكه، مقادير زيادي رطب: انار، سيب، انگور، امرود، سفرجل، هندوانه، خربوزه، آلو، شفتالو از نقاط مختلف كشور به عهده اشخاص حواله شده است.
و بعنوان يابس: آلو، آلوچه، عطوس؟ قيسي، زردآلو، مويز، قشمش، شفتالو، عناب، انجير، قسب، بسر، سنجد، كنار.
و بعنوان حموضات: سماق، حب الرمان، تمر، نارنج، ليمو، ترنج، مركب، دنبلي، ليموشيرين، آب نارنج، آب ليمو، آب حماض، آب مركب، آب دنبلي، آب ترنج، زرشك، آبغوره، غوره، آبكامه، زعاق، سركه هندي، سركه عاديه به مقادير زياد مطالبه شده است.
ناگفته نماند كه در صورت ملتمسات، تعداد 1300 نفر غلمان و 500 نفر بعنوان مزارعان فتحاباد و 100 نفر براي رشيدآباد ديده ميشود.
استاد پورداود در كتاب هرمزنامه ضمن بحث در پيرامون واژههاي فارسي، از بعضي نباتات و سوابق تاريخي آنها سخن ميگويد كه با رعايت اختصار قسمتهايي از تتبعات گرانبهاي استاد فقيد را در اينجا نقل ميكنيم:
نيشكر:
واژه شكر با خود نيشكر از هند به ايران آمد و با اندك تغييري در زبانهاي ديگر راه يافت.
در قرن دوازده ميلادي، هنگام جنگ صليبي، شكر را از سوريه به اروپا بردند. ايران پس از هند، در كشت نيشكر و ساختن شكر دومين سرزمين است و ظاهرا قرنها پيش از ميلاد مسيح، استفاده از آن در ايران معمول بود؛ و مناطق خوزستان و مازندران براي كشت اين گياه مناسب بود. نظامي در شيرينوخسرو ميگويد:
مگو شكر حكايت مختصر كنچو گفتي سوي خوزستان گذر كن ولي امروز، چنانكه ميدانيم، قند و شكر را از چغندر ميگيرند و از اين گياه (چغندر)
ص: 212
در كتاب الابنيه عن حقايق الادويه ابو منصور ياد شده است، و از آن، قرنها استفاده شاياني نمي- شد؛ يعني فقط آن را ميپختند و به نام «لبو» ميخوردند. در سال 1747 ميلادي، يك شيميدان از شهر برلين، به وجود شكر در اين گياه پيبرد. پس از او، يك شيميدان آلماني ديگر به نام «آخارد» در سال 1801 موفق گرديد نخستين كارخانه قندسازي را بسازد. از اين پس، با انتخاب تخم چغندرهايي كه شيرينتر بود ميزان شكر در چغندر به حدود 20 درصد رسيد.
در آغاز قرن بيستم، مصرف شكر در جهان 11 ميليارد كيلو بود كه 5 ميليارد آن از نيشكر و بقيه از چغندر تأمين ميشد.
برنج:
برنج يا «كرنج» به عقيده عدهاي از گياهشناسان، نخست در چين روييده ولي به مملكت ما از راه هندوستان رسيده است. از اينرو، نامش هندي است. از بعضي مدارك برميآيد كه نزديك پنجهزار سال است كه در چين به كشت برنج اشتغال دارند، ولي تاريخ استفاده از اين گياه در سرزمين ايران بطور دقيق معلوم نيست؛ ظاهرا از دوره هخامنشيان، استفاده از آن معمول بوده است. غير از برنج خوراكي، در كتب طبي قديم، از دارويي كه «برنج» خوانده ميشود ياد شده، و آن را داروي كرم، مخصوصا كرم كدو، خواندهاند. در كتب تاريخ قديم، غالبا برنج خوراكي را «كرنج» خواندهاند؛ ولي ابو اسحاق شيرازي، كه ظاهرا در 830 در شيراز در گذشته، همواره اين گياه را برنج ميخوانده، از جمله گفته است:
ز هر نعمت كه بر خوان آفريدندبرنج زرد سلطان آفريدند ابن حوقل، كه در سال 340 هجري هنوز زنده بود، در سخن از خوزستان چنين گويد:
«مردم خوزستان از همهگونه دانها برخوردارند؛ چون گندم و جو و باقلي. برنج نزد آنان فراوان است؛ آنچنانكه آن را آسيا كرده با آردش نان پزند و خورند، و اين خوراك آنان است ...» تاريخ اجتماعي ايران ج3 212 نارنج و ليمو: ..... ص : 212
نارنج و ليمو:
امروزه در فارسي رايج، كلمه «مركبات» به هيأت جمع، به همه درختها و ميوههاي از نوع پرتقال و نارنج و نارنگي و بادرنگ و ليمو و جز اينها اطلاق ميشود در نوشتههاي كموبيش قديم فارسي، چند جايي به نظر نگارنده رسيده كه همين كلمه به هيأت مفرد «مركب» ياد گرديده است. ناصر خسرو در سفرنامه خود، در سخن از مصر، گويد: «روز سيم ديماه قديم از سال 316 عجم، اين ميوهها و سپر غمها به يك روز ديدم كه ذكر ميرود و هي هذه: گل سرخ، نيلوفر، نرگس، ترنج، نارنج، ليمو، مركب، سيب ياسمن، شاه سپرغم، به، انار، امرود، خربوزه، دستنبويه، موز، زيتون، بليلهتر، خرماي تر، انگور، نيشكر، بادنجان، كدوي تر، ترب، شلغم، كرنب، باقلاي تر، خيار، بادرنگ، پياز تر، سير تر، جزر، چغندر. هركه انديشه كند كه اين انواع ميوه و رياحين، كه بعضي خريفي و بعضي ربيعي و بعضي صيفي و بعضي شتوي، چگونه جمع بوده باشد، همانا قبول نكند؛ فاما مرا در اين غرضي نبود. ننوشتم الا آنچه ديدم ...» حمد الله مستوفي در نزهة القلوب، كه در سال 680 هجري نوشته، درباره آمل مينويسد: «... مجموع ميوههاي گرمسيري و سردسيري از لوز و جوز و انگور و خرما و نارنج و ترنج و ليمو و مركب و غيره فراوان باشد.» شعراي فارسي گاه در آثار خود نامي از «مركبات» بردهاند:
اگر تندبادي برآيد ز كنجبه خاك افكند نارسيده ترنج فردوسي
ص: 213 مباش مادح خويش و مگوي خيره مراكه من ترنج لطيف و خوشم تو بيمزه تود ناصر خسرو
در آثار تاريخي، ضمن بحث از شهر پارس، آمل، تبرستان، فسا، و ساري از ترنج و نارنج ياد شده است.
اگر به عقب برگرديم، و آثار دوره ساسانيان را از نظر بگذرانيم، در فصل 27 بند هشن يا «دين آگاسي» در پاره 23 مينويسد كه ميوههاي عمده 30 گونه است؛ ده نوع آنها مانند انجير، سيب و اترنگ، انگور، توت، امرود (گلابي) و غيره بيرون و اندرون آنها قابل خوردن است؛ ده نوع ديگر فقط بيرون آنها خوردني است، مانند خرما، شفتالو، زردآلو، و ده نوع ديگر فقط اندرون آنها خوردني است، چون بادام، انار، نارگيل، فندق، شاهبلوط، پسته و غيره.
در اين ميوهها، بادرنگ، كه همان ترنج است، نيز ياد شده است، از نارنگي و پرتقال در نوشتههاي قديم فارسي نام و نشاني در دست نيست.
بنگ:
بنگ گياهي است كه در ايران سابقه چند هزار ساله دارد؛ در اوستا از اين دارو ياد شده، و در يكي از فصول آن ميگويد: «اگر كسي به كنيزكي خردسال يا بزرگسال، خواه نامزد شده يا نامزد نشده، نزديكي كرد و او را آبستن ساخت، نبايد آن كنيزك را از شرم مردم با بنگ يا يكي از داروهاي ديگر وادار به سقط جنين كند. اگر چنين كرد، مرد و كنيزك و پيرزني كه اين دارو را به كار برده بزهكارند.» در بعضي از كتب، شوكران با بنج مشتبه شده؛ براي اينكه گياه اخير و تخم آن، مانند بنج و تخم آن بذر البنج (بنگدانه) مخدر و مسكر است.
بنگ در برانگيختن افكار گوناگون و ايجاد خنده بياندازه، بسيار مؤثر است.
كوكنار:
از كوكنار «افيون» بهدست ميآورند. اين ماده مخدره رقيب بنگ است. استفاده از ترياك يا افيون سابقهاي كهن دارد. اصل اين لغت، يوناني است و به معني پادزهر است. سعدي گويد:
زهر از جهت تو عين داروستزهر از قبل تو، محض ترياك حافظ گويد:
دل ما را كه ز مار سر زلف تو بخستاز لب خود، به شفاخانه ترياك انداز در نظر اروپاييان، ترياك معجوني است كه از چند دارو تركيب شده و بعضي طالب آن هستند. در قانون ابن سينا، مكرر از افيون و خواص دارويي آن، سخن رفته است، و آن را دارويي مخدر و سستكننده و خوابآور خواندهاند. انوري ميگويد:
جايي رسيده بأس تو كز بهر خواب امنبگرفته فتنه را هوس كوك و كوكنار ***
از آن افيون كه ساقي در ميافكندحريفان را نه سر ماند و نه دستار استاد پورداود در هرمزنامه مينويسد: افيون كه يكي از گزندهاي اهريمني است، در همان نخستين سده هجري با عربها به ايران درآمد، و در دومين قرن، به هند رسيد، و در دو قرن ديگر، به چين روي آورد. امروز، گياه دوزخي كوكنار، هرچند گل آن بسيار زيباست، در اين سه كشور كشت ميشود. در روزگاران پيش، افيون آسياي كوچك نامبردار بود. اكنون هم
ص: 214
تركيه يكي از سرزمينهاي كوكنارخيز است؛ در هريك جريب خاك ميهن ما به اندازهاي كوكنار پرورش ميشود كه ده تا 18 كيلوگرام ترياك به دست ميآيد. اگر از اين زهر جانستان چشم بپوشند و بگذارند ميوه آن يا خشخاش برسد، ميتوان از هريك جريب هزار تا 1500 و دوهزار كيلوگرم روغن خشخاش به دست آورد كه روغني است بسيار خوشمزه و گوارا.
از سه قرن پيش از ميلاد مسيح، پزشكان يوناني افيون را ميشناختند و جزو داروها بهكار ميبردند، و از گزند آن سخن ميگفتند. با اينكه ترياك هرجا رفته به نام داروي درد پذيرفته شده، اما پس از چندي، حيات هزاران هزار مردم را بر باد داده است. در منابع قديم تاريخي، سخني از كشيدن ترياك به ميان نيامده است، بلكه صحبت از افيون خوردن است. بايد دانست كه كشيدن ترياك به معني دودكردن آن، مانند كشيدن بنگ و چرس، پس از پيدايش امريكا و شناختن سيگار رواج يافته. در چين، از قرن 17 ميلادي، كشيدن ترياك آغاز شد. در ايران نيز اين عادت زشت از اواخر قرن هفدهم، بوسيله زائريني كه به مشهد ميآمدند، در خراسان معمول گرديد، و بتدريج، دامنه اعتياد آن وسعت گرفت؛ به طوري كه در نيمه اول قرن نوزدهم، در سراسر ايران، عدهاي به اين بلاي مهلك معتاد بودند.
ذرت، گاورس، ارزن:
گياه و دانهاي كه امروز ذرت ناميده ميشود، نخست از امريكا به ساير نقاط جهان رسيده است، و اكنون، مانند گندم، جو، چاودار، جو دوسر، برنج، ارزن (گاورس) وسيله زندگي توده كثيري از مردم محسوب ميشود.
در پايان قرن پانزدهم ميلادي، ذرت بهدست پرتغاليها به هند رفت، و در حدود سال 1540 م. از راه تبت، از هند به چين درآمد، و بعد به دستياري بازرگانان پرتغالي، در زمان حكومت صفويه، وارد ايران گرديد: در نوشتههايي كه از نويسندگان ايراني و عرب باقي است، غالبا از ذرت، يا ارزن و گاورس سرزمينهاي مختلف آسيا و افريقا ياد شده است؛ ولي به عقيده محققين، آن ذرت با ذرتي كه امروز مورد استفاده است، فرق كلي دارد.
ارزن و گاورس از گياهاني است كه از روزگار قديم مورد استفاده ملل باستاني بوده، امروز در ايالت پهناور كرمان، خوراك اكثر مردم، نان ارزن است.
لادن:
در كتب ادويه مفرده قديم، لادن بعنوان يك نوع دارو خوانده شده و سابقهاي بس كهن دارد، و مراد سعدي از اين شعر:
بوي بهشت ميگذرد يا نسيم باغيا نكهت دهان تو يا بوي لادن است همان «لادن» مورد بحث است.
گل زيبايي كه امروز در باغها زينتبخش گلشن است گياهي است نورسيده، و پس از كشف امريكا، مانند آهار و آفتابگردان به ايران رسيده است.
سيبزميني:
ديگر از گياهاني كه از امريكا به ايران رسيده و در اينجا نام ايراني يافته، سيبزميني، گوجهفرنگي، و بادامفرنگي (يا پسته زميني) است ... در ميان اين گياهان سيب زميني امروز مايه زندگي هزاران هزار مردم گيتي است.
در كتاب المآثر و الآثار، كه در چهلمين سال پادشاهي ناصر الدين شاه، نوشته شده آمده است كه اين گياه امريكايي، در عهد فتحعلي شاه، توسط سرجان ملكم (نويسنده تاريخ ايران)،
ص: 215
در ايران مورد استفاده قرار گرفته است؛ يعني 250 سال پس از شناختهشدن آن در اروپا در ايران شناخته شده است. استاد پورداود مينويسد: «گويند فتحعلي شاه (250- 1212 هجري قمري)، پادشاه بلندريش و كوتاه خود، به ملكم گفت: اگر سيبزميني را در كشور خود رواج دهيم، پادشاه تو در پاداش به ما چه خواهد داد؟»
«سيبزميني تازهترين چيزي است كه به خوراك اغلب مردم جهان اضافه گرديده است.
سيبزميني را سرخپوستان در قسمت جنوبي فلاتهاي مرتفع امريكا و جاهايي كه آبوهوا براي كشت غلات سرد بود، بهعمل ميآورند. اسپانيوليها در قرن شانزدهم، آن را با خود به اروپا آوردند. بعدا ايرلنديها به كشور خود برده و محصول كلاني بهدست آوردند ...» «1»
گوجهفرنگي:
كه ميوهاي سودمند و گواراست، از نيمه قرن 16 در اروپا شناخته و بين ملل مختلف، به اسامي گوناگون معروف شد. بعضي آن را سيب زرد برخي سيب بهشت و بعضي ديگر او را سيب عشق خواندند. و اعراب آن را طماطه ميگويند. كلمه «فرنگي» به- بسياري از گلها و ميوهها و ترهبارها كه بتازگي از كشورهاي ديگر به ايران آمده اضافه گرديد.
در كتاب المآثر و الآثار فهرستي از اين نوع به چشم ميخورد: هميشهبهار فرنگي، بنفشه فرنگي، داودي فرنگي، قرنفل فرنگي، لاله فرنگي، نيلوفر فرنگي، انجير فرنگي، نخود فرنگي، لوبيا فرنگي خيار فرنگي، چغندر فرنگي، كاهوي فرنگي، گوجه فرنگي، سيبزميني فرنگي، كرفس فرنگي، بادنجان فرنگي، تربچه فرنگي، هويج فرنگي، ترشك فرنگي، كنگر فرنگي. اخيرا به اين فرنگيها ترهفرنگي، توت فرنگي و فلفل فرنگي را بايد افزود. پورداود در پايان اين بخش مينويسد كه كلمه فرنگي را ظهير فارابي، از گويندگان قرن ششم هجري، به كار برده است:
گرفتارم به دام چين زلف عنبرين موييفرنگي زاده شوخي، دلبري زنار گيسويي
پسته زميني:
ديگر از گياهاني كه از امريكا به ايران رسيده، و نام فارسي يافته است، پسته زميني است. اين گياه، كه به نام بادام زميني و بادام شاهي نيز خوانده ميشود، از سرزمين برزيل است، و داراي طعم گواراست. پسته زميني را بعضي بوداده ميخورند، برخي ديگر، آن را ميپزند، و جمعي با آن، نان تهيه ميكنند. روغن دست اول آن، مانند روغن زيتون، مأكول و خوردني نيست؛ و روغني كه در دست دوم از آن تهيه ميشود، براي صابون بهكار ميرود؛ و روغن دست سوم آن براي رنگ و روغن نقاشي و ابزار ماشين بهكار ميرود. ذرت، لادن، گل آهار، آفتابگردان، سيبزميني، گوجهفرنگي، پسته زميني، كه در گفتارهاي پيش از آنها يادشد، و توتون از گياهاني هستند كه از امريكا به ايران آمده و در ايران، بمناسبتي، نام فارسي يافتهاند.
و اما گياهاني كه به همان نام بومي امريكايي مشهور شدهاند، عبارتند از: آناناس، كاكائو، كائوچوك، كوكائين، گنهگنه و چند رستني ديگر، امريكايي.
آناناس در سال 1514 از امريكا به آسيا آمده است. اين ميوه خيلي خوشطعم، و در بعضي مناطق مساعد ايران قابل كشت است. كاكائو محصول درختي است كه در مكزيك به نامKakauat خوانده ميشود، و شيريني كه از دانه آرد شده آن پخته ميشود، تهوكلات مينامند
______________________________
(1). جغرافياي اقتصادي جهان، پيشين، ص 158.
ص: 216
كه از سال 1620 از اسپانيا به بخشهاي ديگر اروپا رسيده است.
كائوچوك:
صمغي است كه از بسياري از درختان امريكا و آسيا و افريقا بهدست مي آيد، و آن ماده چسبناك و كشداري است كه از شكافي كه به درخت داده ميشود، فرو ميريزد.
كوكائين:
دارويي است و از برگهاي كوكا گرفته ميشود؛ و درخت آن در امريكاي جنوبي فراوان است، و بلندي درخت تا 5 متر هم ميرسد. از اين درخت و برگهاي آن دواي كوكائين گرفته ميشود كه براي رفع دلدرد و بيحسكردن موضع جراحي بهكار ميرود، ولي امروز، از اين دارو عدهاي، مانند مرفينيها، سوء استفاده ميكنند.
گنهگنه:
اين دارو نيز از پوست درختي است كه در امريكاي جنوبي ميرويد. درخت گنهگنه داراي گلهاي رنگارنگ، و پوست آن داراي دواي گنهگنه است كه علاج بيماري است.
بوميان امريكايي از خاصيت دوايي گنهگنه آگاه بودند؛ چنانكه يكي از عيسويان در آنجا مبتلا به مالاريا گرديد و به دست بوميان علاج يافت، و اين جريان، سبب انتشار اين دارو در سراسر اروپا گرديد؛ و بالاخره، لوئي چهاردهم را با همين دارو از مالاريا نجات دادند، و به كشت درخت آن در مناطق مساعد، همت گماشتند؛ بطوري كه در سال 1886 سبلان بتنهايي بيش از 7 ميليون كيلو پوست گنهگنه به لندن فرستاده جوهر گنهگنه را براي معالجه تب بهكار ميبرند.
تنباكو:
تنباكو نيز يكي از گياهاني است كه از سرزمين امريكا به ايران رسيده و در ميهن خود، در عداد گياهان مقدس بهشمار ميرفت، بطوري كه مدتها امريكاييها بستههاي بزرگ تنباكو را با برگ و ساقه و ريشه روي هم انباشته آتش ميزدند و در اطراف دود انبوه آن، شادماني و پايكوبي ميكردند و مدتها براي مبارزه با دشمن، نوك سلاح خود را به زهر تنباكو آب ميدادند.
هيچيك از گياهان امريكايي، مانند تنباكو، توجه جهانيان را به خود جلب و در سراسر جهان رخنه نكرده است. در نيمه دوم قرن 16، اين گياه به اروپا راه يافت و در سال 1605، در قسطنطنيه و مصر و هند كموبيش شناخته شده بود. تنباكو ابتدا در اروپا داروي درد بود. انفيه كردن، و جويدن برگهاي آن، كار اروپاييهاست، ولي ديري نگذشت كه كشيشان به تكفير سيگاركشان پرداختند، مخصوصا در روسيه و عثماني معتادين را سخت شكنجه ميدادند و از شهر و ديار خود تبعيد ميكردند. غازي سلطان مراد رابع سلطان متعصب عثماني، به فتواي آخوندهاي ترك در سال 1633 ميلادي، سزاي چپقكشيدن را مرگ دانست؛ بطوري كه هزاران نفر در آن سرزمين، به اين جرم، جان خود را از دست دادند. ولي اين تدبير مؤثر نيفتاد، و به گفته استاد پورداود: «چون از گوش و بيني و لب و سربريدن و تازيانهزدن و از شهر و خانه و زندگي دوركردن سودي نديدند، اين سزاها را به جريمه مالي مبدل كردند.»
رفتهرفته آن را هم به نام خراج دريافت كردند؛ امروز در بسياري از كشورها «خراج تنباكو» يكي از درآمدهاي بزرگ دولتي است.
تنباكو بوسيله پرتغاليها به ايران رسيد (در حدود سال 1590) آنچه مسلم است، در زمان سلطنت شاه عباس، تنباكو در ايران رواج داشت. در زمان صفويه، به حكايت اسناد و مدارك موجود، قليان و چپقكشيدن در ايران معمول بود؛ كشت تنباكو در زمان شاه صفي در گيلان
ص: 217
صورت ميگرفت. در ماه ژانويه 1638، الئاريوس «1» نويسنده اروپايي، محصولات گيلان را ابريشم، توتون، زيتون، رز، برنج، تنباكو، نارنج، انار و انجير ميشمارد. تاورنيه درباره اعتياد مردم به تنباكو مينويسد، در ايران بحدي به تنباكو خوي گرفتهاند كه آن را از آنان گرفتن در حكم جان گرفتن است. بسياري از آنان آن را به نان هم ترجيح ميدهند. سلاطين صفويه، گاه، كشيدن تنباكو و شرابخواري را منع و زماني اجازه ميدادند و كار آنها حساب و قاعدهاي نداشت. صائب تبريزي، كه در زمان صفويه ميزيسته، درباره تنباكو و قليان ميگويد:
شستم لب پياله ز آب شراب تلخكردم به دود تلخ قناعت به آب تلخ توتون سيگار، توتون قليان، توتون چپق- هريك در يكي از مناطق ايران- بهعمل ميآيد. ديگر از شعرايي كه از مواد مذكور نام برده، اهلي شيرازي است كه او نيز در عهد صفويه ميزيسته:
قليان ز لب تو بهرهور ميگرددني در دهن تو نيشكر ميگردد
بر گرد رخ تو دود تنباكو نيستابريست كه بر گرد قمر ميگردد ناگفته نماند كه بعضي از گياهان و رستنيهايي كه نام برديم در ايران نميرويد و تاريخ استفاده بعضي از آنها بعد از عصر صفويه، است و ما سرگذشت اجمالي گياهان و رستنيها را براي مزيد اطلاع خوانندگان، از كتاب هرمزنامه و ديگر منابع نقل و تلخيص كرديم.
نباتات صنعتي:
پنبه «پنبهكاري نخست در هندوستان آغاز شد، و در دوره سلطنت كوشانها، به مناطق شرقي ايران راه يافت، و در عهد ساسانيها در عراق، و در دوران نهضت اسلامي، در سوريه و مصر تا حدود اسپاني معمول و متداول گرديد.
با اينكه پنبه در سرزمين اصلي خود، هندوستان، مانند درخت بزرگي است در ساير كشورها رشد چنداني ندارد.
كشت پنبه، در موقع مناسب، يعني مارس و آوريل، در زمينهاي زراعتي، كه به اندازه كافي رطوبت و آب داشته باشد، بهعمل ميآيد.
كتان:
اين گياه نخست در سرزمين مصر، يعني در دره نيل، كاشته ميشد. در اواسط قرن دهم ميلادي، عضد الدوله ديلمي مقدمات كشت اين گياه صنعتي را در منطقه خوزستان و مناطق جنوبي ايران، فراهم كرد و ديري نگذشت كه زراعت كتان در مناطق شمالي ايران، نظير طبرستان و دربند، نيز متداول گرديد.
زراعت كتان بيشتر در زمينهاي مرطوب و مستعد بهعمل ميآيد. در بعضي مناطق، آب باران براي اين زراعت كافي است و در بعضي نقاط، به كمك آبدستي، زراعت كتان صورت ميگيرد. بطوري كه ابن العوام از قول ابن الفاضل، كه از متخصصين كشاورزي عصر خود بود، نقل ميكند، كشت زودرس كتان قبل از دهم اكتبر و پس از نزول باران، صورت ميگيرد.
به عقيده بعضي ديگر، كشت زودرس كتان در ژانويه بايد عملي شود؛ و اين كار بستگي به موقعيت طبيعي محل دارد.
______________________________
(1).Olearius
ص: 218
نيل:
نيز از جمله گياهان صنعتي است كه رنگ گل آن ممكن است آبي يا سفيد باشد، ولي نيل آبي از نظر صنعتي، بيشتر مورد نظر است. همينكه نهال آن به اندازه يك انگشت رشد كرد، نشا كردن آنها شروع ميشود. برگ نيل در رنگرزي استعمال ميشود.
رناس:
در ميان گياهان صنعتي، بيشتر از همه احتياج به خرج و فعاليت دارد، و براي آنكه نهال آن به ثمر برسد، اقلا دو سال فرصت لازم است.
وسمه:
از گياهاني است كه بيشتر در مناطق سرد بهعمل ميآيد. وقتي برگ اين گياه، كه داراي ماده آبي رنگ است، رشد كرد و به حد كمال رسيد، سوراخسوراخ ميشود؛ در اين موقع؛ به كندن آن اقدام ميكنند.
حنا:
كه بيشتر براي رنگ موي و ناخن زنان شرقي مورد استعمال دارد، در مناطق گرم و مرطوب بهعمل ميآيد. حنا، كه طول آن در بعضي مناطق به دو متر و هشتاد سانتيمتر مي- رسد، بيشتر در حبشه و عربستان جنوبي و شمال مصر بهعمل ميآيد.
زعفران:
كه گياه آن شباهت زيادي به پياز دارد، از ديرباز، در مطبخ طبقات مرفه مورد استعمال داشته، رنگ گل آن آبي لاجوردي است، و در وسط آن الياف رنگيني وجود دارد كه همان زعفران است كه آن را با احتياط ميكنند و در سايه در جريان هوا، خشك ميكنند.
خشخاش:
اين گياه انواع مختلف دارد، و معمولا از خشخاشي كه رنگ گل آن قرمز است ترياك ميگيرند؛ و بهترين نمونه آن در ايران و تركيه و افغانستان به عمل ميآيد.
پرورش زنبور عسل:
در دوران قرون وسطي، از شكر به صورت طبيعي و در انواع شيريني و شربتهاي مختلف، استفاده ميكردند. ولي استفاده از شكر، و كليه موادي كه از آن به دست ميآيد، بيشتر براي طبقه مرفه و ثروتمندان ممكن بود. طبقه سوم بيشتر، از شيره سفيد، شيره قرمز، و عسل استفاده ميكردند؛ و اين مواد را به جاي قند و شكر استعمال ميكردند.
تربيت زنبور عسل:
بطوري كه از كتاب ارشاد الزراعه هروي (كه مربوط به كشاورزي است) برميآيد، به اين ترتيب بود كه كشاورزان نخست كندوي عسل را با كاه يا چوب و جز اينها ميساختند، و آنها را در فواصل معيني از يكديگر در محلي سايه و نزديك آب قرار ميدادند.
در زمستان، كندوها را با كاه يا با نمد ميپوشانيدند، و مواظب بودند كه مواد غذايي مورد نياز زنبوران به آنها برسد. همينكه بيم گرسنگي ميرفت، سروصداي زنبورها بلند ميشد، و اگر كشاورزان توجه نميكردند، خود زنبورها بوسيله زنبوران كارگر شروع به كشتن زنبورهاي نر ميكردند. براي جلوگيري از ادامه اين وضع، كشاورزان مقداري شربت در ساقه قطعشده درخت ميريختند و نزديك كندو در مقابل آفتاب قرار ميدادند و هر روز، شربت را تجديد ميكردند، و نيز به زنبوران انگور خشك ميدادند و هر سه سال يكبار، كندوي آنها را عوض ميكردند.
تربيت كرم ابريشم:
تربيت كرم ابريشم از دوره ساسانيان، در ايران معمول گرديد. نخست كشاورزان ختن و سمرقند راه و رسم تربيت كرم ابريشم را از چينيان آموختند، سپس بوسيله آنان، در بعضي از نقاط ايران، تربيت كرم ابريشم رواج يافت.
در دوران قرون وسطي، ايرانيان بيش از ديگران به شيوههاي عملي تربيت كرم ابريشم
ص: 219
وقوف داشتند، و اين رشته در ايران پيشرفت محسوسي داشت.
يك نفر از كارشناسان كشاورزي ايران، در كتابي به نام آثار و اخبار، ضمن توصيف مسافرت و مشهودات خويش، مخصوصا از روشهاي تربيت كرم ابريشم در يزد تمجيد ميكند و ميگويد كه كشاورزان اين حدود، بهترين نوع درخت توت را براي تغذيه كرم ابريشم انتخاب كردهاند كه برگ آن از جهت كيفيت و كميت، بر ساير انواع برگها مزيت دارد، و به همين جهت، ابريشم يزد بهترين نوع ابريشم در جهان است. تربيتكنندگان كرم ابريشم در يزد، در نتيجه ممارست و تجربهاندوزي، طوري از برگ توتستانهاي خود استفاده ميكردند كه درخت صدمه نميديد و با انتخاب بهترين تخم و خوراندن برگ به آنها، ابريشم فراواني بهدست ميآوردند.
درختان ميوهدار:
از ديرگاه، ملل شرق مقدار معتنابهي از ميوههاي تر و خشك را مورد استفاده قرار ميدادند. در دوره قرون وسطي، بذرافشاني پيوندزدن، قطع و هرس شاخه درختان، كوددادن، آبدادن، ايجاد مخازن آب و سدبندي، و احداث باغ و بوستان، در بين كشاورزان با موفقيت صورت ميگرفت.
انواع ميوهها بوسيله كشاورزان، در مناطق مختلف ايران، بخصوص در ايران شرقي، تركستان، ماوراء قفقاز، آسياي صغير كاشته ميشد.
بسياري از اين درختان از اين مناطق به سرزمين سوريه و اسپاني منتقل گرديد.
در اين دوره، در ممالك عربستان، مصر و افريقا، در رشته درختكاري، فعاليتي به چشم نميخورد، ولي در ايران، مالكين بزرگ و دولتها، از كشورهاي دوردست، انواع درختها را به ايران منتقل ميكردند و براي هماهنگ ساختن آنها با آبوهواي اين سرزمين سعي و تلاش ميكردند.
در قرن سيزدهم ميلادي، در ايران، در باغ كشاورزي تبريز، از درختهاي نادري كه از هندوستان، چين شمالي، مالزي، چين جنوبي و آسياي مركزي آورده بودند، نگهداري و مواظبت ميكردند. يكي از كارشناسان كشاورزي اين عصر، كه اداره اين باغ را به عهده داشته، كتاب بسيار سودمندي تحت عنوان آثار و اخبار از خود به يادگار گذاشته و در آن كليه روشهاي ممكنه را براي پيوند درختان ميوه شرح داده است.
همينكه درختي را در باغ كشاورزي از راه تخمكاري يا قلمه با آبوهواي منطقهاي سازگار ميساختند، تخم يا نهال آن را به ديگر مناطق ميبردند و با اين روش، تعداد كثيري درخت ميودار به نقاط مختلف منتقل گرديد.
درخت خرما، پرتغال، توت، انجير، زيتون و نيشكر كه در مناطق گرمسيري كاشته ميشد، براي آنكه در كارهاي مربوط به آنها مخصوصا در امر آبياري اشكالي روي ندهد، آنها را بطور منظم و با رعايت اصول فني ميكاشتند.
كارشناسان كشاورزي آن ايام معتقد بودند كه مخلوطكردن نمك به خاكي كه در اطراف درخت گردو است و نيز اضافهكردن انواع كود به آن، موجب باروري درخت ميشود.
طرز عمل اين بود كه نخست حفرهاي پديد ميآوردند و آن را پر از كود و خاك ميكردند و سپس اندكي نمك به آن ميافزودند. بطوري كه ابن الفاضل نوشته است، در دو زنبيل كود، دو
ص: 220
كيلو نمك ميريختند.
براي كاشتن خرما، هسته آن را طوري در زمين قرار ميدادند كه قسمت شكافدار آن متصل به خاك باشد. سپس روي آن خاك ميپاشيدند و همه روزه آب ميدادند تا جوانه بزند.
گاه نهال خرما را نشاء ميكردند. چون درخت خرما نر و ماده دارد، باروري آن بطور مصنوعي صورت ميگرفت؛ يعني گلهاي نر را روي گلهاي ماده تكان ميدادند. بعضي معتقد بودند كه اگر نهال خرما را با درد شراب آبياري كنند، محصول خرما بمراتب مرغوبتر خواهد شد.
درخت مو، تقريبا در تمام ممالك اسلامي كاشته ميشد. از كوههاي قفقاز تا دلتاي نيل، و از كاشغر تركستان تا ليسبن (پرتغال)، كشت مو امكانپذير بود، تنها در بعضي از مناطق عربستان و مصر، بعلت گرماي زياد، كشت مو ممكن نبود.
كشت مو در مناطق مرتفع و سرد، حتي در نقاطي كه دوهزار متر از سطح دريا ارتفاع دارد ممكن است.
بطوري كه حمد اللّه مستوفي و ديگر نويسندگان متذكر شدهاند، در آن دوره نيز انواع انگور با دانههاي گرد و دانههاي كشيده، و انگورهاي سفيد، قرمز زودرس، ديررس، شيرين، ميخوش، و انگورهاي خرمايي شكل وجود داشته، و رزبانها و كشاورزان اين رشته بخوبي از طرز كشت انگور، هرسكردن، كوددادن، پيوندكردن، سولفاتدادن، و غيره مانند كشاورزان امروزي اطلاعات كافي داشتند.
علاوه بر آن، كشاورزان آن دوره، براي آنكه انگور مدتي تازه بماند، وسايل و تدابيري چند به كار ميبردند؛ از جمله بعضي نخست خاكستر چوب انجير را در آب ميجوشانيدند، سپس، خوشههاي انگور را يكييكي در اين محلول فروبرده و خشك ميكردند؛ بعضي خوشههاي انگور را روي پوست باقلا ميخوابانيدند.
كشت مركبات در مناطق گرم، اهميت بسيار داشت. از دوره ساسانيان، نارنج و ليمو را از چين به ايران آوردند، و سعي كردند كه اين ميوهها را با آبوهواي ايران سازگاري بخشند.
براي اين كار، تخم آنها را در ماه ژانويه، در گلدان نو ميكاشتند و همه روزه با دقت زياد آب ميدادند. همينكه نهال، اندكي قوت ميگرفت، آن را در مخزني نشاء ميكردند. پس از دو سال آنها را به محل اصلي خود منتقل ميكردند، در حاليكه هر نهالي از نهال ديگر 77/ 2 متر فاصله داشت.
از راه قلمهزدن نيز به تكثير مركبات ميپرداختند. بطور كلي مركبات، احتياج به آب فراوان و كود زياد داشت. كشت ترنج، ليمو، ليموترش، دستنبو، دارابي، و بالنگ تقريبا همانند نارنج و پرتقال است، و در باغهاي پرتقال معمولا چند اصله از درختهاي ديگر اين نوع را ميكاشتند. به عقيده ابن وحشيه، اگر مركبات را با خون آب بدهند، بهترين محصول بهدست ميآيد. مركبات را در مناطق گرم بين النهرين نيز ميكاشتند، ولي بهترين مركبات در مناطق شمالي و طبرستان بهعمل ميآيد. درخت توت با ميوههاي رنگارنگ آن بيشتر بوسيله قلمه كاشته ميشد؛ برگ آن از دومين سال قابل استفاده است.
انجير نيز، از ميوههايي بود كه به ميزان زياد، از راه نشاء و تخم بهعمل ميآمد.
ص: 221
نيشكر بيشتر در خوزستان و سيستان ميروييد.
در بسياري از مناطق جنوبي، باغهاي بزرگي بود كه در آن انواع ميوهها، از قبيل انار ترش و شيرين، زردآلو، درخت خرنوب- كه با ميوههاي آن نوعي نان تهيه ميكردند- گلابي، زردآلو، هلو، آلو، گردو، به، شليل، آلو، گوجه، پسته و بادام بهعمل ميآمد. علاوه براين، درخت بنان، در مناطق گرم و مرطوب، و گيلاس و سيب در مناطق معتدل، و خرزهره- كه نباتي زينتي است- در اغلب باغات كاشته ميشد.
تهيه كود:
كليه كشاورزان شرق نزديك، از دهقان فقير تا مالكين بزرگ، از قديم، به اهميت و تأثير كود در كيفيت و كميت محصول پيبرده بودند و بخوبي ميدانستند كه اگر زميني را از كود، بينصيب كنند، حاصل و نتيجه قابل توجهي بهبار نخواهد آورد. كشاورزان مدفوع حيوانات مختلف را كاملا جمعآوري ميكردند، و در فصل معيني، آنها را كوبيده و به درختها و نباتات مختلف به ميزان لازم، ميدادند. استفاده از كود مركب نيز معمول بوده،- كشاورزان براي كود پرندگان بخصوص فضله مرغ و كبوتر ارزش بسيار قائل بودند- مدفوع انسان و كليه چهارپايان، اعم از الاغ و اسب و قاطر و گوسفند و بز و گاو و غيره، هريك به نحوي، در كارهاي زراعتي مورد استفاده قرار ميگرفت.
ابن وحشيه در كتابي كه در پيرامون كشاورزي نوشته است، ميگويد، بعضي از درختان و رستنيها نيازي به كود ندارند و از آنجمله درخت گردو، فندق، گز، زيتون وحشي، بلوط را نام ميبرد، و براي بعضي از گياهان معطر، نظير مرزنگوش، بادرنج بويه، آويشن و ريحان، استعمال كود زيانبخش است.
صيفيكاري:
در دنياي قديم و دوره قرون وسطي، مردم از كاشتن سيبزميني و گوجهفرنگي آگاهي نداشتند، ولي صيفيكاري و كاشتن انواع و اقسام سبزيجات بسيار معمول بود. كشاورزان با مهارت و استادي برحسب فصول مختلف زمين را آماده ميكردند، كود ميدادند، بموقع آبياري ميكردند و با آفات مبارزه ميكردند.
كشاورزان، براي حفظ و نگهداري محصول از آفات مختلف، گاه به طلسم و جادو توسل ميجستند و براي دوركردن حشرات موذي، يك ظرف گلي نو را به پنج قطعه تقسيم ميكردند، و روي هريك تصوير كسي را ميكشيدند كه گلوي شيري را به قصد خفهكردن ميفشارد. آنگاه قسمتي از آن را در وسط مزرعه و چهار قسمت ديگر را چهار گوشه باغ يا مزرعه ميگذاشتند و گمان ميكردند با اين تدبير، كليه حشرات زيانبخش ضعيف شده، بسرعت ميميرند.
همچنين براي مبارزه با تلخه (يا گندم تلخ) دختر جوان و بكري را وادار ميكردند كه لخت و عريان با پاي بيكفش و موهاي پريشان، خروس سفيدي را در دست بگيرد و از مناطق گندمخيز عبور كند. با اين تدبير، اميدوار بودند كه آفات در همان روز ريشهكن شود.
كاشتن سير، كنگر، كاهو، مارچوبه قرمز، زرد، سفيد و بنفش معمول بود و كاسني را هنگام شب ميكاشتند. خربوزه، اسفناج، كلم تابستاني و زمستاني، گلكلم، ترشك و ترب و تربچه را قبل از كاشتن، تخم آنها را در محلول آب و عسل خيس ميكردند تا محصولي كه بهدست
ص: 222
ميآيد شيرين و خوشطعم باشد. براي بهدست آوردن تره خوب و كرفس شاداب، مقداري از تخم اين دو گياه را در كهنهيي ميپيچيدند و در سوراخي مخفي ميكردند و معتقد بودند با اين تدبير، محصول خوبي بهدست خواهند آورد.
پياز قرمز، زرد و سفيد را براي مصرف سال ميكاشتند و در تابستانها بيشتر از پيازچه استفاده ميكردند.
كدو، خربزه، خيار، هندوانه، خيار ترشي جزو مواد غذايي مردم بود. براي بهدست آوردن بادرنگ معطر، دانه آن را شب در گلاب ميخوابانيدند؛ و هروقت بادرنگ ترش مزه ميخواستند دانه آن را در سركه فرو ميبردند.
براي آنكه كدو و طالبي زودتر رشد كند و به ثمر برسد، در چهار پنج انگشتي آن، ظرف كوچك گلي نو و پر از آبي قرار ميدادند؛ به اين ترتيب، بوته خيار به سوي ظرف آب رشد ميكرد.
در مورد هندوانه، كه به ميزان زيادي كاشته ميشد، عقيده داشتند كه اگر دانه آنرا در جمجمه انسان جاي دهند و سپس زير خاك كنند و بموقع آب دهند، هندوانهاي بهعمل ميآيد كه هركس از آن بخورد، هوش و فراست زيادي كسب خواهد كرد؛ و اگر دانه هندوانه را در مغز الاغي جاي دهند، هندوانه حاصله را هركس بخورد به خفت عقل مبتلا خواهد شد.
بادنجان نيز به ميزان زيادي كشت ميشد و در غذاهاي گوناگون مورد استعمال داشت.
از گياهان خوشبويي كه در طباخي مورد استفاده قرار ميگرفت، انواع زيره، شاهي، رازيانه، پونه، نعناع، ريحان، گشنيز و فلفل را ميتوان نام برد. باقلا، لوبيا، نخودسبز، لپه، عدس در زمينها و مناطق مختلف گاه با آب ديمي و زماني با آب منظم كاشته ميشد.
بنا به عقيده ابو الخير، كارشناس كشاورزي، مردم از انواع لوبيا و سبزيجات، چه تازه و چه خشك، در اغذيه گوناگون استفاده ميكردند. لوبيا انواع مختلف داشت، لوبياي قرمز، لوبياي سياه، لوبياي سفيد، لوبياي قهوهاي و لوبياي چشمبلبلي. بعضي از اقسام لوبياي سياه به بزرگي زيتون و بعضي به درشتي تخم كبوتر ميرسيد.
كشت غلات:
نيز در سراسر ممالك شرق نزديك، از تركستان تا عربستان، و قلب افريقا معمول بود. منتها نحوه عمل، طرز آبياري و شخمزدن در هر منطقه، برحسب مقتضيات محيط و آبوهوا، فرق ميكرد. در ايران و عراق، كشاورزان از گاو و خيشي كه مجهز به نوكي آهني بود، براي شخم زمين و برگردانيدن خاك، استفاده ميكردند.
در اين دوره، كشاورزان به آيش و كود و استعداد زمين، چنانكه بايد، توجه نمي- كردند و گاه از زمين واحدي، در عرض يك سال، چند نوع محصول بهدست ميآوردند.
كشاورزان قرون وسطي، براي بهبود محصول، به بعضي اعمال خرافي و جادويي نيز توسل ميجستند؛ مثلا اگر ميخواستند ميوه درختي چون انار، مطبوع و شيرين شود، قبل از قلمهزدن، در زير خاك مقداري عسل ميريختند؛ براي آنكه ميوه هلو قرمز و زيبا شود، زير آن يك بته گل سرخ ميكاشتند؛ براي آنكه ميوه از درخت قبل از رسيدن نيفتد، در پاي آن، حلقهاي از سرب قرار ميدادند؛ يا در زير درختان، بخور اسطوخودوس ميدادند؛ يا اين آيه را
ص: 223
نوشته به درختان ميآويختند.
«إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا وَ لَئِنْ زالَتا إِنْ أَمْسَكَهُما مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ.»
يكي ديگر از كارهايي كه كشاورزان براي باروري درختان ميكردند، اعمال روش ارعاب و تهديد نسبت به درختان بود؛ به اين ترتيب كه اگر درختي ميوه نميداد يا ميوه ناچيزي ميداد، دو نفر، كه يكي از آنها تبري در دست داشت، در زير سايه درخت شروع به گفتگو ميكردند؛ يكي خطاب به درخت ميگفت: چون تو ميوه و محصولي براي من نداري دلم ميخواهد تو را قطع كنم، سپس با تبري كه در دست داشت ضربهاي بر آن درخت وارد ميكرد. در اينحال، دومي زبان به شفاعت ميگشود و ميگفت، از اين كار درگذر، اين درخت به تو ميوه خواهد داد، من از او ضمانت ميكنم، در سال آينده خواهي ديد. سپس آن دو، درخت را ترك ميگفتند و اميدوار بودند سال بعد، درخت ميوه فراوان بدهد.
غير از آنچه گفتيم كشاورزان به اقدامات خرافي ديگري نيز دست ميزدند. «1»
آفات كشاورزي
خشكسالي، سرما، برف بيموقع، تگرگ و ساير عوارض و آفات نباتي گاهوبيگاه به كشاورزان و خردهمالكين صدمات كمرشكن وارد ميساخت و معمولا حكومتها در مقام كمك و رسيدگي به وضع كشاورزان آسيب ديده نبودند بلكه مأمورين دولتي بيرحمانه در موعد مقرر، تقاضاي خراج ميكردند. فردوسي طوسي، كه خود دهقان و خردهمالك بود و از اين راه امرار معاش ميكرد، يكي از اين مناظر و ناسازگاريهاي طبيعي آن ايام را مجسم ميسازد و ميگويد:
برآمد يكي ابر و شد تيره ماههمي شير باريد از ابر سياه
نه دريا پديد است و ني دشت و راغنبينم همي بر هوا پر زاغ
حواصل فشاند هوا هر زمانچه سازد همي اين بلند آسمان
نه ماندم نمكسود و هيزم نه جونه چيزي پديد است تا جو درو
بدين تيرگي روز و هول خراجزمين گشت از برف چون گوي عاج
من اندر چنين روز و چندين نيازبه انديشه در گشته فكرم دراز بطور كلي در آن دوره، فكر مبارزه با آفات نباتي و مقاومت با مشكلات طبيعي، در اذهان و افكار مردم رسوخ نكرده بود، و حتي افكار عمومي، اين نوع بليات را طبيعي و آسماني تلقي ميكردند. سعدي شيرازي بر اين عقيده است كه:
هر آنكه زرع و نخيل آفريد و روزي دادملخ به خوردن روزي همو فرستادست
رزق طاير نهاده در پر و بالتا به هر طعمهاي فرود آيد
روزي عنكبوت مسكين راپر دهد تا به نزد او آيد به اين ترتيب، طبقه وسيع كشاورزان غير از تحميلات گوناگون فئودالها و اجحاف
______________________________
(1). دكتر علي مظاهري، زندگي مسلمانان در قرون وسطا، ترجمه مرتضي راوندي، فصل هفتم به بعد (به اختصار).
ص: 224
مأمورين وصول ماليات، هرچند سالي يكبار، با بخل طبيعت و حمله ملخ و ديگر آفات نباتي مواجه ميشدند.
ناگفته نماند، مشكلي كه از روزگار قديم تا امروز حل نشده مشكل علف هرزه است كه وجين و بيرون كشيدن آنها از مزرعه، ساعتها وقت كشاورزان را ميگيرد و همينكه كار وجين پايان يافت، به فاصله مدتي كوتاه، بار ديگر علفهاي هرزه خودنمايي و از رشد طبيعي محصول جلوگيري ميكنند.
امروز در كشورهاي پيشرفتهاي كه استعداد كشاورزي دارند، مشكل بيآبي را با حفر چاههاي عميق، و مشكل پستي و بلندي زمين را با تسطيح بوسيله بولدوزر، و مشكل سختي زمين را با شخم عميق، و مشكل ناتواني و بياستعدادي اراضي كشاورزي را با كود شيميايي، و مشكل آفات نباتي را با سمپاشي، تاحدي، حل كردهاند، ولي در قرون وسطي، اين وسايل و امكانات اساسا وجود نداشت.
شيخ عطار انديشههاي خرافي كشاورزان و تلويحا مردهپرستي و اعتقادات بياساس خلق را درباره گذشتگان مورد انتقاد شديد قرار ميدهد و ميگويد:
مگر ديوانهاي ميشد به راهيسر خر ديد در پاليزگاهي
بديشان گفت چون خر شد لگدكوبچراست اين استخوانش بر سر چوب
چنين گفتند كي پُرسنَدِه رازبراي آنكه دارد چشم بد باز
چو شد ديوانه زين معني خبرداربديشان گفت، كاي مشتي جگرخوار
گر آنستي كه اين خر زنده بوديبسي زين كار، خر را خنده بودي
شما را مغز خر داده است اياماز اينيد اين سر خر بسته در دام
نداشت او زنده چوب از كون خود بازچگونه مرده دارد چشم بد باز اسرارنامه
سعدي نيز اين انديشههاي خرافي را مورد طعن و طنز قرار ميدهد و ميفرمايد:
يكي روستايي سقط شد خرشعلم كرد بر تاك بستان، سرش
جهانديده پيري برو برگذشتچنان گفت، خندان به ناطور دشت
مپندار جان پدر كاين حماركند رفع چشم بد از كشتزار
كه اين دفع چوب از سر و گوش خويشنميكرد تا ناتوان مرد و ريش ملكآباد به ز گنج روان [سنايي]
تاريخچهاي از نباتات مزروع ايران از ديرباز تاكنون
پروفسور پطروشفسكي، محقق و ايرانشناس نامدار شوروي نيز در اثر گرانقدر خود: كشاورزي و مناسبات ارضي در ايران عهد مغول، با نظري عام و همهجانبه، وضع كشاورزي و كشاورزان را در ايران مورد تحقيق قرار داده است و اطلاعات سودمندي درباره نباتات مزروع ايران، از عهد باستان به بعد، در اختيار خوانندگان كتاب ميگذارد، و ما قسمتهايي از تتبعات سودمند ايشان را عينا يا به اختصار نقل ميكنيم:
«فلات ايران يكي از باستانيترين مناطق كشاورزي است. در ضمن حفريات و پژوهشهاي
ص: 225
باستانشناسي، كه اخيرا در تخت جمشيد و دامغان و ديگر نقاط بهعمل آمده، دانههاي گندم و جو، كه پنج الي شش هزار سال، عمر دارد، ديده شده است. با استناد به كشفيات مزبور، ميتوان گفت كه در هزاره چهارم قبل از ميلاد، كشاورزي در فلات ايران رواج داشته. به گفته هرودت، در زمان هخامنشيان، زراعت عمده و اصلي ايرانيان گندمكاري بوده است، هرودت از كشت كنجد، و استرابون از زرع جو و گندم و يونجه و درخت انجير و درختان ميوه گوناگون و تاك در نقاط مختلف ايران، ياد ميكند ...
از قطعهاي به زبان پهلوي، از منابع عهد ساسانيان- «بوندهشن»- اطلاعات سودمندي درباره گياهان صحرايي و سبزيكاري و نباتات صنعتي و درختان ميوه در ايران زمان ساسانيان به دست ميآيد:
انواع گياهان بسيار است، از دار و درخت و درختان بارور و غلات و گلها و علفهاي معطر و كاهوها و ادويه و علوفه و گياههاي وحشي و گياههاي دارويي و نباتات صمغي و دهني و رنگي و نسجي؛ و ديگر گياهاني كه ميوه آن به درد غذاي آدمي نميخورد، و چندين سال عمر ميكند، مانند سرو و چنار و سفيدار و شمشاد و از اين قبيل- اينها را «دار و درخت»- ميخوانند و محصولات جمله درختان چندساله، كه در غذاي آدمي به كار آيند چون خرما و مورد (؟) و كنار (عناب) و انگور و به و سيب و ليمو و انار و هلو و انجير و فندق و بادام و ديگر از اين قبيل را كه ميوك (ميوه) ميخوانند. و هرچه كار بيل خواهد كه «درخت» ناميده ميشود، و هرچه كار خواهد تا حاصل دهد و ريشه آن پژمرده و تباه شود: مانند گندم و جو و ديگر غلات و انواع نباتات حقهاي و ماش و امثال آن، غلات ناميده ميشوند.
سپس از گياهان خوشبو چون سپرغم و گل سوري، نرگس، ياسمن، نسترن و جز اينها ياد ميكند؛ بعد، از گياهاني كه خوردنش با نان خوش باشد، نظير گشنيز، ترتيزك، تره (گندنا) نام ميبرد؛ سپس، از گياهان صنعتي، مانند پنبه و گياهان روغندار نظير كنجد و گياهان رنگي، چون زعفران و گياهان معطر، نظير كندر، سندل، كافور، نعنا، و گياهان دارويي سخن به ميان ميآورد. بعد، از انواع ميوهها نظير انجير، سيب، به، ليمو، انگور، توت، گلابي، خرما، شفتالو، زردآلو، گردو، فندق، بادام و نارگيل و فندق وحشي و شاهبلوط، پسته و جز اينها نام ميبرد.
از قطعه منقول از بوندهشن چنين برميآيد كه در زمان ساسانيان نيز زرع بيشتر نباتاتي كه در دوره متأخر قرون وسطي در ايران كشت ميشود، متداول بوده است.» «1»
علاوه بر اين، در شاهنامه فردوسي و مخصوصا در كتاب الابنيه عن حقايق الادويه ابو منصور، اسامي نباتات و گياههاي ايران بتفصيل ياد شده است. در كتاب اخير، مخصوصا از خواص دارويي رستنيها و ميوههاي ايران سخن به ميان آمده است.
نوغانداري و پرورش كرم ابريشم
پطروشفسكي مينويسد: «غرس و تربيت درخت توت يا درخت كرم- ابريشم با پرورش آن كرم و نوغانداري رابطه نزديك دارد. در بوندهشن از ميوه درخت توت سخن رفته است.
______________________________
(1). ص 99- 295.
ص: 226
درخت توت ظاهرا از ديرباز در ايران براي استفاده از ميوه آن كشت ميشده، و نويسنده كتاب علم فلاحت و زراعت از دو نوع توت سياه و سفيد، و انواع فرعي اين دو، گفتگو ميكند و مينويسد: فقط در بعضي از نقاط براي نوغانداري، به غرس و تربيت درخت توت مبادرت ميكنند. تاريخ پرورش كرم ابريشم در ايران روشن نيست، آنچه مسلم است از زمان شاپور دوم (379- 309 ميلادي) توليد پارچههاي ابريشمي در ايران سابقه داشته است. به نظر دكتر تقي بهرامي، ايران و تركستان از ديرباز زادگاه كرم ابريشم بوده است. «1»
در فاصله قرن ششم و دهم ميلادي، نوغانداري بتأني از مرو و گرگان به طبرستان (مازندران) و ديلم و ديگر سرزمينهاي كرانه خزر نفوذ و رواج يافت، و در قرن دهم، نواحي اصلي نوغانداري واحه مرو و گرگان و جلگه بردع و شيروان بوده است.
قبل از قرن سيزدهم ميلادي (پنجم هجري)، ابريشم خام گرگان و طبرستان بهتر از ابريشم گيلان شمرده ميشد، ولي بعدها جنس ابريشم گيلان بهبود كلي يافت تا جايي كه به قول ماركوپولو، بازرگانان ژن براي خريد ابريشم خام، راه گيلان پيش ميگرفتند.
بطوري كه از كتاب فلاحت و زراعت برميآيد، درختان توت نوغانداري نبايد ميوه زياد بدهند و معمولا يك درم تخم كرم، پانصد من برگ ميخورد تا يك من ابريشم بدهد. «2» «به گفته مؤلف كتاب فلاحت و زراعت در امر نوغانداري، يزديها پيشرفت شاياني كرده بودند؛ بطوري كه يك درخت توت در آن ولايت، بيش از ده درخت در ولايت ديگر، برگ ميداده و از يك درخت توت تا حدود 500 من برگ و يك من ابريشم بهدست ميآمده است.
به عقيده مؤلف مزبور: ابريشم ايران بهترين ابريشم است. براي حمايت و دفاع از كرم ابريشم در مقابل سرما، «خانهها» ميساختند بطول يك گز و بيشتر، و آن را با نمد ميپوشانيدند. و براي دفع مار، مورچه و موش كه دشمن مهلك كرمند، اقداماتي بهعمل ميآوردند. شرحي كه در اين كتاب، راجع به كشت درخت توت و پرورش كرم ابريشم داده شده تا حدي با وصفي كه اولئاريوس در قرن هفدهم كرده، نزديك است. «3»
به نظر پطروشفسكي، افزايش دائم صادرات ابريشم خام ايران به سوريه و آسياي صغير و كريمه و ايتاليا، از قرن سيزدهم تا هفدهم ميلادي، و همچنين ترقي و رشد صنعت ابريشمبافي ايران در قرنهاي مزبور، ما را به اين نتيجه ميرساند كه نوغانداري يكي از رشتههاي معدود كشاورزي ايران بوده كه در عهد سلطه مغول، نهتنها دچار انحطاط نشده بلكه حتي به ترقياتي نيز نايل گرديده است ... ظهير الدين مرعشي ميگويد كه در سال 878 هجري، خراج ساليانه مازندران كه به اوزون حسن آققويونلو پرداخت ميشده، 120 خروار ابريشم خام بوده است. نوغانداري در دوره صفويه، رو به ترقي نهاد، ولي در قرن 18 ميلادي (12 هجري) راه انحطاط سپرد و در قرن 19 بار ديگر بكندي رو به ترقي نهاد ...» «4»
______________________________
(1). تاريخ كشاورزي ايران، ص 100- 99 (به نقل از: كشاورزي و مناسبات ارضي ...، ص 280).
(2). ص 21.
(3). همان ص 22 به بعد.
(4). كشاورزي و مناسبات ارضي در ايران عهد مغول، پيشين، ص 91- 278 (به تناوب و اختصار).
ص: 227
كشت غلات
اشاره
مهمترين غلاتي كه در ايران از ديرباز تاكنون كشت ميشود، گندم و جو است. «مؤلف كتاب علم فلاحت و زراعت، اجناس گندم را به سه گروه تقسيم ميكند: آنچه در اراضي «آبي» كشت ميشود، و آنچه در اراضي «ديم» كشت ميشود، و آنچه بهنگام فراواني آب رودخانهها، در اراضي درهها و در «زمين مغاك» كشت ميگردد. در آن كتاب منقول است كه جو برچند قسم است: سفيد و سرخ و متوسط.
و «لاغر» و «فربه» و «هم مخلوط» و «جو برهنه». قسم اخير، در عراق عجم و قم و شيروان فراوان بوده است. حمد اللّه مستوفي در نزهت القلوب از گندم و جو و ارزن، تحت عنوان كلي «غله» ياد ميكند، ولي برنج را جزو اين گروه نميآورد و از آن، عليحده نام ميبرد.
مؤلف مزبور در شرح همه نقاط ايران، بدون اينكه نواحي گرمسيري گرگان و مازندران و گيلان را مستثني سازد نخست از كشت گندم ياد ميكند، و حال آنكه در اين ايام گندم و جو در زراعت نواحي اخير الذكر جاي ناچيزي دارد و در برابر كشت برنج كه تقريبا مزروعات مزبور را بركنار كرده حائز اهميت نميباشند.» «1»
از ديرباز مناطق شمالي ايران، مخصوصا منطقه گيلان و مازندران از جهت كشت برنج شهرت و اهميت بسيار داشته و چنانكه هنوز مشهود است قسمت اعظم فعاليتهاي مربوط به اين رشته از فلاحت را زنان انجام ميدهند.
جو و اقسام گندم زمستانه در ايران، از لحاظ كشت در مناطق اقليمي، تا حدود ارتفاع 2500- 2300 متر بالاتر از سطح دريا كاشته ميشوند، و اقسام گندم بهاره تا ارتفاع 2500 متر كاشته ميشود. بديهي است كه نوسان اين حدود در عينحال، بسته به عرض جغرافيايي فلان يا بهمان محل نيز ميباشد. حمد اللّه مستوفي از غلات كردستان، زنجان، اردبيل، همدان، ري، قزوين، قم، فارس و اصفهان و خوزستان بتفصيل سخن ميگويد، و مختصات اقليمي و نوع غله هر ناحيه را از جهات مختلف، يادآور ميشود.
كشت ارزن در ايران، ديرتر از زراعت جو و گندم متداول شده است و ظاهرا ارزن را پس از حمله اعراب در ايران كاشتند، و در دورههاي متأخر قرون وسطي، ارزن و جو به صورت خالص يا مخلوط با مواد ديگري كه جاي يكي از آنها را بگيرد، خوراك بينوايان و طبقات محروم بوده است. بطوري كه در كتاب حدود العالم آمده است، طعام ساكنان كرمان بيشتر ارزن (گاورس) است.
باباطاهر عريان، شاعر خلق (قرن پنجم هجري) در دوبيتيهاي خود، از قرص نان جو بينوايان، كه با خون جگر عجين شده، سخن ميگويد و سعدي گويد: «اي سير تو را نان جوين خوش ننمايد» در فرهنگ شمس فخري، اسامي بسيار كه خود از رواج نان جوين و نان ارزن مخلوط با ديگر مواد حكايت ميكند، منقول است؛ مانند «زغاره» يا نان آرد ارزن و «كشكين:» ناني كه با مخلوطي از ارزن و جو و بقولات پخته شود؛ و همچنين «كشكينه» ناني كه از جو و بقولات ميپزند.
______________________________
(1). ص 77 (به نقل از مأخذ فوق، ص 314).
ص: 228
در قرن چهاردهم ميلادي (هشتم هجري)، ابن بطوطه از نان آرد شاهبلوط كه در لرستان ميخورند، صحبت ميدارد. شاردن مينويسد: «غله متداول در ايران، گندم است كه بسيار نيكو و پاك است و ديگر جو و برنج و ارزن. در برخي نقاط مثلا كردستان چون غله پيش از بهدست آمدن حاصل تازه تمام ميشود، مردم نان ارزن ميخورند.